ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

معراج نامه ی ابن دیلاق

معراج نامه‌ی ابن دیلاق(1)

به بهانه‌ی ادبیات متعفن!!!

معراج نامه‌ی ابن دیلاق کتابی است که درزمان رضاشاه پهلوی به چاپ رسیده وسپس چاپ آن ممنوع گردیده قصدمادرین مجال اندک معرفی شیوه ی نگارش وذوق وسلیقه‌ی نویسنده‌ی گمنام آنست به همین منظوربخش هائی ازآنراازلحظ خوانندگان میگذرانیم گذراندنی!

حکایت

سفت زنی(مردبیهمسری)راحکایت کنند که دربلای عزوبت(بی همسری-تجرد)ازدستگاه خنک ودست تنگ به فغان آمده،شکایت پیش پدربردکهعزم مزاوجت دارم تادرکناردلدارشیرین گفتاری،دامن کافی فراچنگ آورده که بیش ازاین طاقت عزبیت(بی همسری)ندارم

بیت

گاه جوانی به ساق،ساق بسائید

میل به ماکول نهندولعل بخایند (ماکول=خوردنی)

پدرگفت:ای پسراین خیال وملال ازسربدرکن وپای قناعت دردامن عزبیت کش که لذت نه به سائیدن است بلکه به خوردن وآسائیدن است.پسرگفت:ای پدردوام وبقا وتمتع ازلذایذ حقیقی مادی ومعنوی انبیا هرقوم وحکمای هرملت است درمناکحت(نکاح کردن)ومزاوجت دانسته وهرآنکس راکه مکنوحه‌ی(همسر)محبوبه نباشدهرگز خوابی آسوده نکند ولباس پاک نپوشد وطعام لذیذنبیند.

شعر

زنت بایددرخانه تاشوی

که هم به روزانیس است وهم به شب محرم

لباس پاک بپوشی خوراک پاک خوری

غمت خوردهمه گرباشدت زدوران غم

پدرگفت:ای پسرفواید مزاوجت چنانچه تو گفتی بسیاراست ولیکن مسلمِ پنج طایفه است:

بازرگانان_پااندازان_سیاستمداران_آخوندکان_ابلهان

گرعمرباقی باشد به یک یک آنها میپردازیم پرداختنی!!!

 

 

به بهانه ی ادبیات اروتیک

 

به بهانه‌ی ادبیات اروتیک

خواندن برای اشخاص ِکم ظرفیت ِبی جربزه وچهاده ساله به پائین ممنوع است

سفرنامه میرزاابوالحسن خان شیرازی ایلچی به روسیه

اگرچه جای"تاریخ ِزندگی خصوصی"درآثارمکتوب ماناچیزاست"تاریخ مسایل خصوصی تر"ناچیز تراست.گویی همه مااززیربوته درآمده ایم وانگارنه انگارکه پدران ومادران ماهم بهم درمی آویخته اند.بنا براین آثاری چون اسرارمگو(نایاب)-توضیح المسایل حضرات-شب زفاف خسرووشیرین-کیروکدوی مثنوی یاحتی داستان ِخوب ویس ورامیتن فخرالدین اسعدگرگانی بایدتحفه باشند.متاسفانه همین اثاراندک هم آنچنان مهجورندکه بنظرمیرسددر تاریخ چندوچندین هزارساله ماهیچ تمایلی به انجام امورخصوصی نبوده ویااگربوده به گونه ای تقبیح وممنوع شده که امکان بروزنیافته اند.درحال حاضرمحل حضوراین مسایل هرازچندگاهی دادگاه هاستکه چنانچه احمقی نسبت به خاکی که به سرریخته مهرزنا-اشاعه فساد-لواط و..بخوردحتی اگربه سن قانونی هم نرسیده باشد مطابق قوانین مدون"عقوبتی سخت جانفرسای راتحمل میبایدش کرد"قبل ازاینکه جانش درملا عام گرفته شود.به نظر میرسدجز محکومین این دادگاه ها بقیه مردم باهم هیچگونه رابطه خصوصی ندارندیااگرهم دارند"چون به خلوت میروندآن کاردیگرمیکنند"ازیاد نبرم جمالزاده راکه نوشته بوددرمملکت ماایمان وفسق فجورپابپای وشاخ به شاخ ره پیموده اند.انصاف نیست اگردراین میان نامی ازهدایت به میان نیایدکه باژرف نگری خودبه عمق وجودآدم بخصوص آدم ِایرانی پرداخت وهموبودکه گفت:بهترین شیوه برخورد با رذالتها وپستیهای وجودآدمی نوشتن–گفتن-افشا کردن وعریان نمودن آنهاست.بطوری که سرپوش گذاشتن روی آنهادلیل عدم وجودآنها نیست بلکه ناتوانی مادرحل مسئله وپاک کردن صورت آن دربرابردیدگان تیزهوشانی است که به ریش ما میخندند.بی شک هدف اصلی این نوشتارحل معضلات مندرج درآن نیست ولی بی تردیدپرداختن بدانهارابصورت فراگیرجهت آسیب شناسی خانوادگی وجتماعی واعتلای حقوق بشرمفیدمیداند.ومیکوشدبادرج نمونه ای دل وازژرفای ادبیات قدیمی تربخش ناچیزی اززندگی" خصوصی تر"رابا تاکیدبرقطعی وگسترده بودن آنها بدون لاپوشانی به قضاوت بگذارد.

 

پنجشنبه اول جمادی الثانی

ربابه زن دوم میرزارضا نبش ِکوچه بزازهارویت شد.هفت قلم سرخاب و سفیداب-بقچه ی حمام زیر بغل.من که سهل است-پیر مرد هفتاد ساله را محتلم میکرد.به منزل تعارفش کردم-افاقه نکرد.ازدرنمیشود-ازبام بایدداخل شد.گفتم عیال ناخوش است-عیادت بیمارنمیکنید؟ایستاد،چادرازسربرداشت وبازبهتر بست.بوی حمام با بوی عرق تازه ی زیرپستان-مرده راهم دچارنعوظ میکرد.گفتم:دیروز عیال گله میکرد که زن میرزا کم التفات شده.گفت:ای وای مگرنرفته اندزیارت؟گفتم:ذات الریه شد،ازسفرجا ماند.راهش کج کردبه شاه نشین که درآمدیم-گفت:پس عیال کجاست؟گفتم:اندرونی.نفسی تازه کنیدببینم خوابست یابیدارازاندرونی بایک طاقه چیت گلدارانگلیسی برگشتم:"قابل شما راندارد-تحفه ی فرنگستان است.توفیرجنس باجنس راببینید همشیره"گوشه چادررا پس زدم و طاقه را گرفتم کنار پیراهن چیت گلدار وطنی.می گفت:"بله"ولاینقطع پس میزد.القصه طولی نکشید که مطاع فرنگ کار خود را کرد.درمذاکره بسته شدودر معانقه باز.پستانی داشت انارهمدان،کون کمانچه وفرج آهویی.آنهمه نازبه اول میکرد-به آخر هم زنا داد وهم لواط البته.استغفراله ربی واتوب الیه

جمعه دوم جمادی الثانی

غلامعلی پسرمعین التجاردرحوالی قنات پایین رویت شد.جوانی بودخوش بر ورو.سبزه ی خطی داشت تازه دمیده وعارض چو ماه نو.التفات به فلسفه داشت و عجایب دیار فرنگ.مختصراستمالت شد-دهنه میداد.کشاندمش پشت دیوارباغ.قلمدان نقره ای داشتم کار گرجستان.از دیار فرنگ آنقدر گفتم تاقلمدان مال او شدوقلم درقلمدان او جا شد

استغفراله ربی و اتوب الیه

سه شنبه ششم جمادی الثانی

عیال زیارت بودومن بیکس وغریب.آقاشجاع پسرعمادالسلطنه به خانه آمده بود.قدری مشکلات درزبان انگریزی داشت-من هم مختصر شق درد.چند فقره ای دیکشانری ازمسافرت لندن به نیت سوقات آورده بودم-چشمش که به دیکشانری افتاد-لواط که سهل است-حاضر بود خواهر و مادرش را هم به گادن بدهد.به یمن زبان فرنگان مشگل هردو گشاده شد.دبری داشت سخت بی خاصیت.صدرحمت به کون خرظن من این است لواط زیاد داده است.

استغفراله ربی واتوب الیه

جمعه نهم جمادی الثانی

ماه تاج خانم-عیال محتشم الملک که دل به صنایع مستظرفه دارددعوت کرده بود به ظهرانه .مشکل داشت در فهم طبیعیات.مختصردرعقاید فرنگان محاکات شد.بندلیفه را شل کرد.فهم شد که محتشم الملک عنین است و ماه ماکلا درمضیقه .یک موی زایددر بدنش نبود-وتبارک اله فرجی داشت یک کف دست .دل به روضه اش قیامت بود

استغفراله ربی و اتوب الیه

شنبه دهم جمادی الثانی

سرگوراورلی(نیایبزرگ ابوالوبلاگ) دعوت کرده بود به ظهرانه در محل سفارت.بعد از ختم مذاکرات و صرف نهارمرابردبه اتاقش دمرشدروی تخت وبه لهجه مخصوص گفت"بیاحاجی مرامشت و مال داد"با آنکه عمری از او رفته اسباب و اثاثیه ای دار سپید ترازاسباب اثاثیه عیال-اما گشاد-مثل دروازه.رغبت نبودچاره هم نبود.ظن من این است وصیت خواهد کرد درتابوت هم اورادمربخوابانند

استغفراله ربی و اتوب الیه

جمعه شانزدهم جمادی الثانی

 همشیره زاده ام-جواد خان–به منزل آمده بود-زیاده ازحد شیطنت میکردیک طاقه شال به اوداده شد.

استغفراله ربی و اتوب الیه

دوشنبه سیزدهم رجب

طیبه دخترعلی گدابه رختشویی آمده بودلب حوض رویت شدسپیدی کمرصبح قیامت یک طاق شال به او داده شد.

استغفراله ربی و اتوب الیه

پنجشنبه شانزدهم رجب

قربان پسر صمصام السلطنه-نزدیک آسیاب رویت شد

جمعه هفدهم رمضان

رستم پسرمیرزاعبدالباقرحوالی قنات بالا رویت شد

شنبه هجدهم شوال

حسین پسرمنورالملک رویت شد

چهار شنبه نوزدهم ذی القعده

مرادپسرحسام السلطنه رویت شد

پنجشنبه:آفاق زن آغا باشی

یوسف ارمنی

مرضیه ی یهودی

دده بزم آرا

ضرغام خان

شهر بانو دده

احمدگرانی نژاد فرزندعلی سورچی

اغا بیگم

خاله جان آغا

باجی یاسمن

رضا عطار

اکبر بقال وعلی گدا (یکی پس از دیگری در حضورهم)

لاریجانی حلیم فروش(دو باردریک روز)

فری مطرب

دختر خاله هاودخترعمه ها(ازپس و پشت و بکرات)

جمشیدپسررییس نظمیه

ملا صغراصبیه اکبردعا نویس(نوع فرج بزی)

معصومه رخت شور

فرنوش  صبیه ی حدادیالغوز

معصومه دختر ملا صغرا(به پشت وفرج رضا نداد با دهان تلافی میکرد)

............................"

ملاحظه میفرماییداعترافات چنین جانورکمرشکسته بی پدرمادری ناکسی درعهددقیانوس طیف وسیعی ازهمه‌ی اقشارجامعه زمان خودرادربرمیگیردنظربازیهاوسروسرحضرت ِاجل شیخ سعدی شیرازی راباشوخ وشنگ پسرانرانیزبه خاطر داریداین امور مربوط به زمانی است که جامعه پیچیدگی های امروز را نداشته.من امید وارم طبع وسرشت حیوانی آدمها عوض شده باشدواثرموعظه ونصیحت هرروزه آرمان شهری ساخته باشد که نظیراین اعترافات را تنهابتوان درمکتوبات گذشته خواند ومواردی مثل "بیجه"واعدامهای مشهدراجزمواردنادردانست  وزیرسبیلی درکردوگر نه درعصرتلفن همراه وماهواره واینترنت بایدگفت:"وای به روزی که رختخوابها به صدا درآیند"

 

شکرتاخ(۷)

 

شکرتلخ(7)

ازصحنه های بیادماندنی کتاب مستطاب شکرتلخ جعفرشهری هنگامی است که عروس به حجله رفته وبه دامادمی فهماندکه آنچه راکه نبایدازدست داده است واکنش داماددرتاریخ شب های زفاف درجامعه ی سنتی آن زمان جالب است!

دامادعروس رانوازش کرده دلداری میدهدومیگوید:من مطابق آنچه دراینطورمواردمعمول است وتمام مردم میکنند وخودت هم بخوبی ازآن باخبرمیباشی بایدابتدا برخواسته طشت جحازت راببالای پشت بام برده ازآنجا بتوی حیاط اندازم وباصدای آن همه راازاین پیش آمدخبردارنمایم وبعدتورابتوی حیاط بکشم وجاروی خلارابدستت داده ماست به صورتت مالیده تاصبح جلومبال وابدارمت وصبح هم گیست راببرم وکثافت برآنهابمالم وباطشت خودت که پرازواجبی میکنم توی طبق گذاشته برای پدرومادرت بفرستم که آنهاریش وگیسشان راتراشیده ازآن واجبی بجایش بمالندوبعدازآن هرچه آورده ای وسط حیاط به روی هم کوت کرده آتش بزنم وبعدهم صورتت راسیاه کنم ووارونه سوارخرت کرده دم خررابدستت بدهم بوق وکرنابزنندتابه خانه پدرت برگردانندومخارجی راهم که برای عروسی توشده دوبرابرپس بگیرم واگرهم نکول نموددرخانه اش راکنده پیش خودگرونگه دارم وهرچه ازآن فضیحت وبی آبروئی بیشترکه نیست بسرتان درآورم.واین کاریست که ازین بدتروبالاترش درده خود ما ودهات اطراف بارهااتفاق افتاده است اما منکه درویش ودرویش زاده ام ودرس خوانده مکتب شاه درویشان میباشم وهمه عمردرمکتب پدرپیر درویشم علم انسانیت خوانده سردرکتابهای عرفا وبزرگان دین کرده ادب مولای متقیان ودرس ازقرآن آموخته ام غیرازین میکنم وگناه توراندیده گرفته اغماض نموده بحال خودت وامیگذارم ومطابق دستورمرشد بزرگ ما که گفته است وقتی سرپاایستاده ای دست افتاده ناتوان بگیروتاخداگناهانت رابریزاندآبروی کسی را مریزونمک برجراحت ایشان پاشیدن درطریقت مانمیباشد.همین دانه های عرق شرمی راکه برای من آورده ای آب آمرزش گناهت قرارداده به آن تطهیرت میکنم فقط درقبال آن ازتو می خواهم که تازنده ای خودنیز پرده کسی راندرانی وهیچ بنده ای ازبندگان خداراگناهکارنشناسی

زندانی رودینگ!

زندانی رودینگ

  (اسکاروایلد )

به انگاره‌ی من ازبین قرون اخیرقرن نوزدهم باشکوهترین قرن محسوب میشودمن هم باوردارم که قرن نوزدهم قرن غولهابودازبین این غولها به دلایلی اسکاوایلدنماینده‌ی نوعی نبوغ کمیاب متعلق به بشریت است در حقیقت زندگی من بعدازخواندن کتاب تصویردوریان گری ودیدن فیلمی که ازآن ساخته بودند تابه اینجایش به دو دوره تقسیم میشوددوره‌ی قبل ازاسکاروایلوودوران بعدازاوبنابراین برای پرداخت فقطاندکی ازدیونم به این نابغه‌ی شهیروگرامی داشت دوستیم این اثرتابناک وایلدرابه دوست خوبم پگاه تقدیم میکنم.

هرگزندیده بودم که کسی با نگاهی چنین حسرت باربه این چادرکوچک نیلگون که زندانبانش آسمان مینامدبنگرد وبراین ابرهای سرگردان که چون زورقهای سیمین دردریای لاجوردین سپهردرحرکتند نظردوزد!

اوآن کسیرا که دوست میداشت کشته بودوبه ناچارمیبایست بمیرداما این نکته برهیچ کس پوشیده نماند که:"همه ی مردمان آنچه را که دوست دارندمیکشند-گروهی با نگاهی سردیاخشم آلودمیکشندوگروهی باچاپلوسی ازپا درمی آورندبزدلان با بوسه میکشند ودلیران باشمشیربرخی عشق خورادرجوانی میکشندوبرخی درروزگارپیری-گروهی بادست هوس خفه اش میکنند وجمعی دیگربادست آزمندی-برای عده ای دوران ِعشق کمترازآنچه بایددوام داردوبرای عده ای دیگربیش ازآنچه شایسته است عمرمیکندکسانی عشق خویش رامیفروشندوکسانی نیزعشق میخرند-بعضی هنگام کشتن عشق خوداشک میریزندوبعضی خاموش میمانند-اما همه ی اینها –همه ی آنچه را که دوست دارندمیکشندمنتهاهمه به مرگ محکوم نمیشوند"

اوراچون جانوری به دارآویختندحتی ناقوس عزائی که ممکن بودروح ِافسرده اش را آرامش بخشدبرایش ننواختند.باشتاب بسیارجسدش رااز چوبه دارپائین آوردند ودرگورنهادند.لباسهای کرباسی اورا نیزازتنش بیرون کردندوبدن برهنه اش را به مگسهاعرضه داشتند.کشیش راضی نشددرکنارقبرننگینش زانوزندودعای آمرزش بخواند-حتی نگذاشت صلیب مقدس راکه مسیح برای گناهکاران آورده بود بالای گورش بگذارند–اصلانگفت که این مرد یکی از همان کسانی بود که مسیح به خاطررستگاری ایشان برسرداررفت –اما این همه چه اهمیت دارد؟بگذاریدوی تاوقتیکه مسیح مردگان رابه رستاخیزمیخواند-درهمانجاخفته باشد.خاموش باشیم واورا درخواب گران گذاریم-احتیاجی نیست که برایش ابلهانه اشک بریزیم وآه سردبرکشیم زیرااین مردآن کسراکه دوست میداشت کشته بود وناچارمی بایست بمیرد!!!

نثرشاعرانه دربوف کور

 

 بنابه اخبارموجودامسال هفت قلم ازآثار"صادق ِهدایت"پدرادبیات نوین ایران اجازه‌انتشارنیافت .این خبردردنیای امروزازآن جهت ازاهمیت چندانی برخوردارنیست که بسیاری ازدلباختگان ادبیات می توانندباچندکلیک ساده از طریق حعبه‌ی جادوبه هریک ازآثاروی دسترسی پیداکنند.این هفته دریغم آمدکه یکی ازشاعرانه ترین نمونه‌ی نثرفارسی معاصرراکه دربوف کورموجوداست وبعداز معجزه‌ی تجربه‌ی مرگ دختراثیری نوشته شده تقدیم نکنم

"شب پاورچین پاورچین میرفت.گویابه اندازه‌ی کافی خستگی درکرده بود،صداهای دوردست خفیف بگوش می رسید،شایدیک مرغ یاپرنده‌ی رهگذری خواب میدید،شایدگیاهامیروئیدند-دراین وقت ستاره های رنگ پریده پشت توده های ابرناپدیدمیشدند.روی صورتم نفس ملایم صبح راحس کردم ودرهمین وقت بانگ خروس ازدوربلندشد"