ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

چنین گفت زرتشت!

چنین گفت زرتشت!

کمتراهل فکرونظری است که باورنداشته باشدکه نیچه همراه کافکاوکیرکگوروداستایوفسکی دسته ِچهارسوارسر نوشتراتشکیل نداده باشدوهمونداندکه آنچه های به قلم درآمده‌ی قرن بیست تحت تاثیرآنهانوشته نشده باشدبنابراین پاره‌ی زیررااز کتاب چنین گفت زرتشت انتخاب کرده ام.این کتاب ترجمه دکترداریوش آشوری است.

"...میبینم که ازاین ریزه مگس های زهرآگین به ستوه آمده ای ،می بینم که وجودت زخمی وخون آلودشده است، ولیکن سربلندترازآن هستی که خشمگین شوی.آنها معصومانه خون تورامی خواهند،جان بی رمقشان خون میطلبد ومعصومانه نیش میزنند.وتوکه به کنه همه چیزتوجه داری،حتی اززخمهای ناچیزهم تاژرفنای وجودت رنج میبری ،وپیش ازاینکه التیام یابی،کرم زهرآلودشان برسراسردستت لغزیده است.به گمانم توبزرگوارترازآن هستی که این خونخوارانراسرکوبی کنی!اماهشدارکه محکوم بیعدالتی مسمومشان نشوی.اینهاگردتومیگردندووزوزمی کنند،حتی وقتی تورامی ستایند،ستایششان نابجاست.میخواهندجان وخونت رابمکند.تورامانندیک خداویایک شیطان ستایش می کنند،درپیشگاهت شنگ وشیون میکنند،اعتنامکن!اینان جزچاپلوسی وضجه ومویه نمی شناسند.حتی بسا خودرامهربان جامیزنند.اما این شیوه‌ی موذیگری دون مایگان است.آری،دون مایگان موذی هستند!فکرفرو مایه شان سخت به تو مشغول است همیشه درنظرشان مشکوک هستی زیراهرچه آنهارابه فکرکردن وابدارد مشکوک استوجوانمردی وپارسائیت راتنبیه میکنندودرحقیقت فقط لغزشهایت راقابل عفومی دانند.حتی اگربرایشان مروت نمائی،گمان میکنند که مورد تحقیرقرارگرفته اند،ودرعوض نیکوکاریهایت نامردانه زیان میزنند.بگریز،ای دوست من به عزلتگاه بگریز،به آنجائی که نسیم سخت وخشن می وزدبگریز>سرنوشت تواین نیست که مگس کش باشی."

 

شکرتلخ(۶)

شکرتلخ(6)

رویا

هیچ انسانی رانمی توانی بیابی که حتی کوتاه ترین لحظ‌ی زندگیش بین واقعیت ورویادرنوسان نباشد.امروزه وجه رویاکه مبین دنیای درون انسانهاست درهنرشگرف به اندازه ای اهمیت یافته که هنرمندان بی هیچ تردیدی چشم به واقعیت اگرنبندندپشت بدان میکنندچه که رویا وخیال راهزارلایه وواقعیت راسطحی ترین لایه‌ی نازک ِحقیقت میدانند.درشکرتلخ میرزاباقرشوهرکبری به زن دیگری عنایت یافته وکبری براساس حسی ناشناخته به خواب می بیندوآن را به شکل زیربرای میرزاباقرتعریف میکند.عجیب است که این خواب عینابه واقعیت تبدیل می شود!من این خواب راازبین خوابهائی که دیده یا شنیده یاخوانده ام هنرمندانه ترمیدانم!

...خواب دیدم توازپائین یه دره راه می رفتی که یه مشت گل وسبزه خوش منظره داشت،اونجاکناریه سولاخی که مثه یه سولاخ موش بودگل قرمزقشنگی دراومده بودوتومشغول چیدن اون گل بودی اماهمین وخت که توسرت گرم گل چیدن بودازاون سولاخ یه عنکبوت گنده که تنش مثه یه تیله‌ی بلوری بودبیرون اومدوتندتندشروع کردبه دورهردوتاپاهات تارکشیدن وتاتواومدی بفهمی واون تاراروپاره کنی دستاتم گیرتارافتادوطولی نکشیدکه مثه یه طنافی که یه دوزدوباهاش ببندندعنکبوته ازسرتاپاتوتارکشیدوکنارت انداخت وخودش که ازاول تااون دقیقه هی گنده میشدوتااین وخت قدیه شترشده بودبالنگ وپاچه‌ی درازوشیکم گندش به طرفت خیزورداشت که توبنای فریاد کشیدن گذوشتی اماهرکیم که برای کمک تومیومدکاری ازش ساخته نبودوخودشم یه جای بدنش گرفتارتارعنکبوت می شدووختیم من خودمورسوندم وبنای دادوفریادگذوشتم یه اسب سواراومدومنوبچموسواراسب خودش کردورم دادتوی جاده تنگ وتاریک وگفت توبروفکرخودتوبچت باش که این دیگه خلاصی نداره!   

 

 

فرهادمیرزادرمجلس رقص

فرهادمیرزادرمجلس رقص

درتاریخ ادبیات نیمه‌ی دوم قرن سیزدهم درجرگه‌ی نثرنویسان ازحاجی فرهادمیرزاعموی ناصرالدینشاه نام برده شده سطورزیررادرسفرنامه‌ی مکه پس ازشرکت درمجلس شب نشینی که به احترام اودرسفارت ایران دراستانبول ترتیب داده اندنوشته!!!

...بعدازحقه بازی(شعبده بازی)مجلس بال شد.خانم ها ومردهابه رقص افتادند!وپنج قسم رقاصی کردندواین خانم هارااین مردهاخسته کردند.هرکس دست درازمی کرد خانم بیچاره باخستگی دست بازمی کرد.خانمی به پیش من آمدبه میرزاجوادخان نایب اول سفارت به فرانسه گفت که اگربی ادبی نباشدمی خواهم دست درازکنم که باشاهزاده برقصم.گفتم به میرزا جواد بگوکه این سنگی مکعب نخراشیده است که ازجا حرکت نخواهدکردودست لطیف شماهم که به سنگ بخورددردخواهدگرفت خیلی خندیدوپُردُن(معذرت)گفت ورفت ازمیرزاجوادخان پرسیدم گفت خانم مستشارنمسه(اتریش)است خیلی زن زرنگی است وفی الحقیقه عالم غریب است که هیچ قباحت درنظراهل اروپانداردکه زنها گردن وسینه بازبه انواع حُلی وحُلَل(زیورها)آراسته بامردان اجنبی دست هم گرفته ودست به کمرانداخته درمجمع هزارنفربه رقص ووجدمی آیندوعنقریب این عادت به اهل عثمانی زودتر وبه اهالی ایران قدری دیرترسرایت خواهد کرد.یک نکته ازین معنی گفتیم وهمین باشد!ودرمیان زنها که میرقصیدندیک نفرمادرو دختریهودی بود.دخترش زنجیرنقره درکمرداشت وزیادترازاهل اروپامی رقصید.ناظم افندی که سالهادرطهران شارژدافر(کاردارسفارت)بودبه من گفت این یهودی است که میرقصد.گفتم درمذهب یهودباآن سختی که درمذهب دارنداین اعمال که سروسینه بازباشدخلاف شرع است.گفت حالا آنهاهم سویل زاسیون(متمدن)شده اندوعنقریب همه ولایات سویل زاسیون خواهند شد.ازعمرماچیزی باقی نیست ولی آیندگان خواهنددانست که هرچه نوشته شده حق است.درایران بلکه تمام آسیازنهاهرهفت(آرایش)نهاده باروی گشاده درکوچه وبازارحرکت خواهندکرد!!!

 

شکرتلخ(۵)

شکرتلخ(5)

درکتاب شکرتلخ میرزاباقرباجادوجنبل رمالی به نام حاجی مهدی اصفهانی درحالیکه کبری زن قدیمش راداردبه دام زن دومش جواهرمی افتدوروزی که بدستوررمال جواهرجادوئی رادرخانه ی کبری چال میکندکه مهرمیرزا باقرنسبت به او کم شودبه دام کبری می افتدومجادله‌ی منجربه ضرب وجرحی به شرح زیراتفاق می افتد!

هرکس باخواندن آن میان خندیدن وگریستن میماندولی برای من این سوال باقی استکه اگر نبرددوزن برسرتصاحب مردی درآواخردوران قاجاریه واوایل دوران پهلوی اینگونه بوده حالاتوام باکاررمالان قزوین چگونه است؟

_پدرسوخته پیرسگ چی آوردی درخونه من چال میکنی؟

_تاچشمت درآدوازصدوهشتادفرسخ راپانشی خودتوباسب ویابوبکشی بیای شوورمردوموظفت بکنی!

_لکاته خانوم اونوختی که من زن اون بودم توتوکوچه قجراکاررااندازی میکردی حالادیگه من اومدم شورتورو ظفت کردم.پدرسوزمونی تودرمی آرم

_هادی هادی چرااسم خودتورومانهادی من کوچه قجرائی نبودم اون خودت بودی مشهدتوبغل مردا"یره،یره،شورش مده قژمه مره میکردی"

_مریم سرکوره پیرسگ حالاچه زبونی ام داره توخیال کردی نمیشناسمت جواهردلال بنومه پتیاره خانوم درخونه من آوردی چیزچال میکنی حالایه زرنیم زبون داری اماتوبمیری این جادوجنبلاواست شوورنمیشن وخوب بودعوض خونه جادوگرادردکون خراط میرفتی میدادی واست میل زورخونه بتراشه یاتوکارمسراخانات میرفتی می گفتی ده بیس تاخرواست ریسه کنن

_تاچشم حسودم کوربشه همی الآنشم که میبینی یه موگندیده منو نمیذاره ده تامث تورو بگیره ویه شب نمیاد که روزش لُنگ حمومم در ِاتاقم آویزون نباشه

_اگه واسه من میگی که والا اگه من مردبودم وصدتاچوبیشم داشتم یکیشوبایه شمش طلا میخریدی تولنگ تونمیکردم این حرفاروواسه من نمیخواد بزنی الآنشم که اومدی ازدق همون راافتادی

_ارواح بابات اون توئی که حسرتشو داری من آروغ بزنم بوش ازتوگلوم بدماغم میزنه وروزی داربودم اگه سربی نون زمین گذوشتم سربی اون زمین نذاشتم توبروفکرخودتوبکن که بایدنسل بادمجون وخیارچنبلو وربندازی وعوض شوورشبا دسته هونگ زیرمتکات بذاری

_خوب معلومه جونم معروفه فوجی که لنگ نمیمونه اگه شده میوه کاجوعوض مال مرد ببینه میره پائینش میکشه

_هرچی قحبه باشم قدیه شب جمعه دورصحن تونبودم وتو دیگه بااون ننگ ونومه هات که دو صدگله دریده دوصدتپه چریده حالاکه به مارسیده لحاف سرش کشیده مث کبکه سرخودتو زیربرفه نکن پاهاتوهواکن هنوزم بارون نیومده ترکاروهم ببره دهن سگمم بزابسه باشه پته پوته توجلو همسایه هات بیشترروآب نریخته باشم تازه انقدوختی نیس که ازصیغه روی اومدی عوض زن نجیب مث شلغم خودتوقاطی میوه هاداری جامیزنی

همچه که کلمه پیرسگ برای جواهردردآوربودبهمان نسبت هم لفظ صیغه رومشهدی برای کبری کشنده مینمودکه بااین دوجمله دوحریف ورزیده که اولی سال شستمین وقاحت خود رامیگذرانیدودومی باچهارسال دربدری وآن مبارزات پهلوان ورزیده ای شده بود بجان هم افتاده آنچه ازتیروبیل وچوب ودرخت ودسته پارو ودسته سنگ کوب نانوائی وچنارهای خیابان وچهاردست وپای اسبهای درشکه وواگون وگلدسته های مسجد وقاپق ومناره وغیره بود حواله قباله هم کرده درآخرهم چون دوخروس جنگی بهم پریده باگاز ولگد ونیشگون وچنگ ومشت به حدنهایت یکدیگررا نوازش دادند ودرحالیکه هریک سروروی دگری راخونین وزخمین کرده کلاه گیس جواهر درمشت کبری قرارگرفت همسایگان بمیانجیگری برخاسته آنهارا ازیکدیگرجدامیکردندهمچنانکه هنوز تاسرشاه راه کوچه دوهوو به هم ناسزاردوبدل کرده خط ونشان کشیده به پشت وپیش خویش زده هریک برمال خودافتخارکرده آنرا ازصورت دیگری بهترمیدانستند.