ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

امیرحرس

امیر ِحَرَس

نثرسیاستنامه یاسیَرالملوک بی همتاست به مامی آموزاندکه استواربنویسیم

...هیچ کس بزرگترازامیرحرس بردرگاه نبوده است وباشکوهتر،ازبهر ِ آنکه شغل اوتعلق به سیاست(کیفروتنبه)داردوهمه کس ازخشم وعقوبت(شکنجه) پادشاه بترسد،وپادشاه چون باکسی خشم گیرداورا(امیرحرس را)فرماید : 

گردن زدن،ودست وپای بریدن،وبردارکردن وچوب زدن وبه زندان وبه چاه کردن...

به لحاظ معنی ومحتوا به این نثرعیب نگیریدکه خواجه ازمملکت داری هزارسال پیش مینویسدبایدوقتی تعجب کنیدکه همین اعمال درآغاز قرن بیست ویک ازطرف ِحکومت دارانی علیه مردمان به کارمیرودکه آنهارا به قدرت رسانیده اند!

بهای حلوا

بهای حلوا

قابوسنامه

امیرعنصرالمعالی قابوس بن وشمگیر

حکایت_شنودم که روزی"شبلی"رحمه اله علیه درمسجدی شد،تادورکعت نمازبگزاردوزمانی برآساید،

(بنده اله فچرمیکنم که آسائیدن برآن دیگری غالب بودستی)

درمسجدکودکان دبیرستان بودند،اتفاق راوقت نان خوردن کودکان بود ودوکودک بنزدیک شبلی رحمته اله علیه

(چندباررحمته اله علیه؟!)

نشسته بودندیکی پسرِمنعمی بودویکی پسرِدرویشی ودورنبیل نهاده بودند،درزنبیل پسرِمنعم نان وحلوابودودرزنبیل پسرِدرویش نان ِتهی، پسرِ منعم نان وحلوا میخوردوپسردرویش ازوی حلواهمی خواست.پسرمنعم گفت:

"اگرتوراپاره ای حلوابدهم تو سگ ِمن باشی؟"

گفت:"باشم"

گفت:"بانگ ِسگ کن تاتوراحلوابدهم"

آن بیچاره بانگ سگ همی کردوپسرمنعم حلوابوی همی داد.چندکرت هم چنین بکرد وشیخ شبلی رحمت اله علیه(!)درایشان نظاره میکردومیگریست.

مریدان گفتند:"ای شیخ توراچه رسیدکه گریان شدی؟"

گفت:"نگاه کنیدکه طامعی وبی قناعتی به مردم چه میکند.چه بودی اگرآن کودک بنان ِخشک تهی خودقانع بودی وطمع حلوای آن کودک نکردی،تاوی راسگ ِهمچون خودی نبایستی بود."

(بندَه اله فچر میکنم شبلی به جای گریستن (گرَک=باید) به بچه میگفت:"کاردبه شکمت بخورد")

سیاستنامه یاسیرالملوک

سیاست نامه یاسیرالملوک

قوام الدین ابوعلی حسن بن اسحق ملقب به خواجه نظام الملک

نمازشکرمعتصم خلیفه‌ی مسلمانان بعدازازاله‌ی بکارت سه دخترباکره

حکایت

روزی معتصم به مجلس شراب نشسته بودوقاضی یحیی بن اکثم حاضربود.معتصم ازمجلس برخاست ودرحجره‌ی دیگرشد.زمانی بود،بیرون آمدوشرابی بخورد،وسه باردرگرمابه شدوغسل بکردوبیرون آمدو"مصلی نماز"*خواست ودورکعت نمازبکردوبه مجلس شراب بازآمد.معتصم،قاضی یحیی را گفت:"دانی که این نماز چه بودکه کردم؟" قاضی گفت:"نه"معتصم گفت:"نمازشکرنعمتی ازنعمتهایی که خدای عزوجل مراارزانی داشت"یحیی گفت:"آن چه نعمت است،اگر رای بلندبیندبفرمایدتامانیزشادباشیم"

معتصم گفت:"دراین ساعت سه دختررا دختری بستدم که هرسه دختر دشمن من بودند:یکی دختر ملک الروم،دوم دختر بابک**، سیوم دختر مازیارگبر***

*=جانماز

**=بابک خرم دین مبارزنستوه ایرانی که برای نجات ایران علیه معتصم میجنگیدوخودبه فجیع ترین شکل به دست معتصم کشته شد

***=مبارز ایرانی دیگری که علیه معتصم میجنگیدواونیز به دست معتصم کشته شد

موعظه ی دوم

خواجه عبداله انصاری

رساله‌ی مقولات

ازموعظه‌ی دوم

مست باش ومخروش،گرم باش ومجوش،شکسته باش وخاموش،که سبوی درست را بدست برندوشکسته رابدوش کشند،نجات خواهی مبتلاشو،بقاخواهی ازپی فناشو.اگرداری طرب کن واگرنداری طلب کن.یارباش واغیارمباش...

کمال انسان به تصرف دل است،باقی مثال آب وگِل است.اگریاراهلست.صحبت بااهل بدرقه‌ی دل وجانست وصحبت بانااهل تفرقه‌ی خانمانست،آن مصاحبیست برای افزودن جان وین مصاحبیست برای ربودن نان.مصاحب اول راشفیق جان خوان ومصاحب نااهل رارفیق نان دان...