ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

حاجی آقا(۴)

حاجی آقا(۴)

برای پایان دادن به معرفی کتاب حاجی آقای صادق هدایت میخواهم بخش دیگری ازدیالوگ حاجی آقای شیادکه امروزه نمونه هایش راهرجا میتوانی بیابی برایتان بنویسم .نوشتم که حاجی آقا قصدداردوکیل مجلس بشود برای همین منظورمتوصل به عده ای کارچاق کن وپااندازانتخاباتی شده وهمه دمش رادربشقاب گذاشته اندوازاین میان کارش با منادی الحق شاعرباشرف بدجوری گره خورده واین اولین باریست که حاجی آقا دارد تودهنی محکمی ازیک شاعریک لاقبامیخوردوازاوحرفهای کلفت ِدندان شکن میشنود

حاجی آقا_کفری به کمبزه نشده که!شعرکه برای مردم نان وآب نمیشه،قابلی نداره ازصبح تاشام مدح همین دزدهارامیگیدوباگردن کج پشت دراطاقشان انتظارمیکشید که شعرتان رابخوانند وصِله بگیرید(حاجی ازحرف خودپشیمان شد)اجازه بدیدمقصودم...

منادی الحق_مقصودتان شعرای گدای پست مثل خودتان است.اماقضاوت شعربه تونیامده.شما وامثالتان موجودات احمقی هستید که میخورید وعاروق میزنیدومیدزدیدومیخوابید وبچه پس می اندازید،بعدهم میمیرید وفراموش میشوید.حالا ازترس مرگ ونیستی مقامی برای خودت قائل شدی وهزاران نسل بشرباید بیاید وبرود تایکی دونفربرای تبرئه این قافله گمنام که خوردندوخوابیدندودزدیدندوجماع کردند وفقط قازورات ازخودشان بیادگارگذاشتند به زندگی آنها معنی بدهدبه آنها حق موجودیت بدهدآنچه که بشرجستجومیکند دزد وگردنه گیروکلاش نیست،چون یشربرای خودش معنی لازم دارد.یک فردوسی کافیست که وجودمیلیونها ازامثال شماراتبرئه کندوشماخواهی نخواهی معنی زندگی خودتان راازاو میگیریدوبه اوافتخارمیکنید.اماحال که علم وهنروفرهنگ ازین سرزمین رخت بربسته،معلوم میشود.فقط دزدی وجاسوسی وپستی به این زندگی معنی وارزش میدهد.

همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز

برآن دیارکه طوطی کم اززغن باشد

حق باشماست که به این ملت فحش میدهید،تحقیرش میکنید ومخصوصا لختش میکنید.اگرملت غیرت داشت امثال شمارا سربه نیست کرده بود ملتی که سرنوشتش به دست اراذل و.....

حاجی وحشت زده خودش را جمع کرد

حاجی آقا_حرق دهنت رابفهم.به من جسارت میکنی؟ازدهن سگ دریا نجس نمیشه! من هفتاد ساله که توی این محله بنامم،مردم امانتشان را پیش من میگذارند،زنشان را به من میسپرندتا حالا کسی...

منادی الحق_هفتادسال است مردمراگول زدی،چاپیدی،به ریششان خندیدی آنوقت پولهای دزدی را برده ای کلاه شرعی سرش بگذاری.دورسنگ سیاه لی لی کردی،هفتاد ریگ انداختی وگوسفند کشتی این نمایش تمام فداکاری توست...

حاجی آقای(۳)

حاجی آقا( 3 )

به هرحال برای آشنائی بافردچاچول بازپاردمُسائیده‌ی پاچه ورمالیده‌ی مفت برمفت چری مثل حاجی آقاکه درشرایط خاص مملکت مااوومشابهاتش برگرده‌ی یابوی مقدرات مردم بدبخت فلاکت زده سوارشده اندبایدبه کتاب رجوع کردوبامقایسه‌ی دیروزوامروزبه نبوغ صادق هدایت پی برد.باری دلخوش دارم تا بازهم ازجای جای این کتاب پندآموزبنویسم.حاجی ابوتراب که از دردبواسیربه آخ آخ واوف اوف افتاده عده ای بادنجان دورقاب چین رادعوت کرده تاحاجی رادر امرانتخابات یاری کنند .آخه کوفتم بشه حاج آقامثل هزاران حاج آقای امروزخیرسرش قصدداردوکیل مجلس شود!ومردم راازفلاکت نجات دهد!وچرانشود!؟ مگرتابه حال کم بوده اندکسانی که میخواسته اندبه بدبختی ماپایان دهندوچون برخرمرادسوارشدندروزبه روزمارابه روزسیاهترانداخته اند؟خودفروشان می آیند وقول میدهند ومیروند.ازبین دعوت شدگان حاجی آقاچون شنیده (منادی الحق)شاعربرجسته ایست اورا هم دعوت کرده تارام آرام به اوبگویدقصیده ای به نفع اودرمبارزات انتخاباتی بنویسد تاحاجی هم اززد وبدهایش استفاده کرده اورابه مطبوعات چی ها معرفی کندآنچه به دنبال می آید گفتگوی حاجی با منادی الحق شاعر است.

حاجی_شنیده ام شماقصیده های عالی میسازید؟

منادی الحق_بنده درتمام عمرم قصیده نگفته ام.

حاجی_خوب مقصودشعره قصیده یا تصنیف فرق نمیکنه!

منادیالحق_گمان میکنم که سوتفاهمی رخ داده،به آن معنی که شماشعرمیخواهیدازعهده‌ی من خارج است

حاجی _شکسته نفسی میفرمائیدبرای شماکاری نداره من خیلی ازشعرای معاصررامیشناسم،اگرلب ترکرده بودم سرودست میشکستنداماازتعریفهائی که ازمقام ادبی شماشنیدم ومیدانستم آدم گوشه نشین ومحتاج به معرفی وپشتیبانی هستیداین بود که شمارادرنظرگرفتم

منادی الحق_شما اشنباه میکنیدمن احتیاجی به معرفی وعرض اندام ندارم ازکسی هم تاحالا صدقه نخواسته ام.برای شما شعربی معنی بلکه مضراست وشاعرگداست.فقط دزدها وسردمداران وگردنه گیرهاوقاچاقهاعاقل وباهوشندوکارآنهادرجامعه ارزش دارد

جاجی که منتظر این جواب نبودازجادررفت وزبانش به لکنت افتاد:

حاجی_شماهم ...عضو...همین جامعه...هستیدگیرم دزد بی عرضه..

منادرالحق حرفش رابرید:

منادی الحق_حق باشماست درین محیط پست احمق نوازسفله پرورورجاله پسندکه شمارجل برجسته‌ی آن هستیدوزندگی رامطابق حرص وطمع وپستیها وحماقت خودتان درست کرده ایدوازآن حمایت میکنید،من درین جامعه بفراخورزندگی امثال شما درست شده نمیتوانم منشااثرباشم،وجودم عاطل وباطل است،چون شاعرهای شماهم بایدمثل خودتان باشداما افتخارمیکنم درین چاهک خلاکه بقول خودتان درست کرده ایدوهمه چیزباسنگ دزدها طرارها وجاسوسها سنجیده میشودولغات مفهوم ومعانی خودراگم کرده درین چاهک هیچ کاره ام.تواینچاهک فقط شماحق دارید که بخورید وکلفت بشوید.این چاهک بشماارزانی!امامن محکومم که ازگند شماهاخفه بشوم.آیا شاعرگداومتملق است یا شماهادائمادنبال جامعه موس موس میکنیدوکلاه مردم رابرمیداریدوبوسیله‌ی عوامفریبی ازآنها گدائی میکنید؟

حاجی آقای(۲)

حاجی آقا(2)

بخشی ازدستورحاجی آقابه نوکرخانه

میشنوی؟تواگرآب به دست داری نبایدبخوری.مگرهزارباربهت نگفتم؟توبایداینهارابپائی

(اشاره به زنهای متعددحاج آقا)

.توهنوززنهارانمیشناسی.همین چشم منوکه دورببینند...

(کمی سکوت)

مقصودم اینه که هزارجورگندوکثافت بخوردآدم میدن.برای سفید بختی،جادوجنبل میکنند.وقتیکه من نیستم،شنیدی؟توبایددوچشم داری،دوتای دیگرقرض بکنی،هواشان راداشته باشی.مثل اینکه خودم همیشه کشیکشان رامیکشم...فهمیدی؟

حاجی آقا!

حاجی آقا!

میگویند:"اگردوبلین خراب شودآنرامیتوان ازروی آثارجیمز جویس بازسازی کرد"من اما اعتقاددارم که اگردراثرفتنه های زمانه نقصانی درماایجادشود،روان آسیب دیده ی ایرانی بوسیله ی آثارهدایت قابل بازآفرینی است.برای نمونه میخواهم باانتخاب بخشهائی ازکتاب ِحاجی آقای هدایت که متجاوزازشصت سال پیش نوشته شده نشان دهم که چگونه وی بانبوغ ِخویش آینده ی مارادرانحصارحاکمیت پیرمردان خنزرپنزری میدیده است

 حاجی ابوتراب درماه ذیحجه،شب ِعیدقربان حاجی وحاجی زاده به دنیا آمده بود.اگرچه هشتادونه سال ازعمرش میگذشت ویادگار زمان ناصرالدین شاه بود،اما نسبت به سنش شکسته نشده بودوخیلی جوانتر نمودمیکرد.قیافه‌ی اوباوقاروحق به جانب بود:کله مازوئی،گونه های چاق وپرخون،فرق طاس وموهای تنک وحنابسته داشت وهمیشه ته ریش سفید وزبری مثل قالیچه خرسک بصورتش چسبیده .سبیل کلفت صوفی منشانه زیرِدماغ تک کشیده اش مثل چنگک آویزان بودوچشمهای مثل تغارکه رگه های خون درآن دویده بود.زیر ِابروهای پرپشت اوغُلغُل میزد.وقتیکه درخانه شبکلاه به سرمیگذاشت،کله اوشبیه گلابی میشد وغبغب کلانی زیرچانه اش موج میزدکه شرش رابدون میانجیگری ِگردن به تنش میچسباند.بالای پرک های گوشش که همیشه زیرِکلاه میگذاشت،صاف ونازک شده بود ودندانهای عاریه که هروقت میخندید یکپارچه طلای چرک بیرون می افتاد،قیافه اورا تکمیل میکرد.