ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

علویه خانم

 علویه خانم

داستان علویه خانم نوشته‌ی صادق هدایت پدرادبیات نوین ایران چون هراثردیگرهدایت منعکس کننده‌ی هویت ماست گفته شده اگرزادگاه جیمزجویس دوبلین رازلزله زیروزبرکندازروی آثارحویس قابل بازسازی است به انگاره‌ی صاحب این قلم این امرنیزدرموردصادق هدایت وماهم صادق است.به هرروی داستان اعجاب برانگیزعلویه خانم داستان یک سفرزیارتی رادرزمانی ترسیم میکندکه حمل ونقل درایران باگاری واسب والاغ صورت میگرفته که ازنظرتاریخی زمان درازی بامافاصله ندارد.دربخشی ازین داستان بعدازیک استراحت بین راه مشاجره‌ی زیر بین صاحب سلطان وعلویه خانم درمیگیرد.علویه خانم یکی ازپتیاره ترین سخصیت های زنانه ای است که درتاریخ ادبیات ایران خلق شده.  

صاحب سلطان _"...آهای علویه،قباحت داره،خجالت نمی کشی،خجالتوخوردی آبروروقی کردی؟دیشب توگاری مرادعلی چه کارداشتی،همین الان میباس روبروکنم-کلیه سحرهم پاشده،کاسه گدائی دستش گرفته مردوم روزاورامیکنه.خودت هفت سرگردن بست نیس،مردمنم ممیخوای ازچنگم دربیاری؟مسلمونی ازدس رفته،دین ازدس رفته،ـ آهای مردوم شاهدباشین،ببینین این زنیکه بی چشم رو چی به روزمن آورده تو میخوای بری زیارت؟حضرت کمرتوبزنه..."

علویه_"...زنیکه چاچول بازآپاردی،چه خبره؟کولی قرشمال بازی درآوردی؟کی مردت روازچنگت درآورده!سرعمر!اون گه به اون گاله ارزونی!این همون پیرزن سبیل داریه که حضرت صاحب زمون رومیکشه-میدونی چییه من ازتو خورده برده ندارم،کونت روباشاخ گاب جنگ انداختی،جلودهنتوبگیروگرنه هرکی به من بهتون ناحق بزنه،خشتکشودرمیارم،من بابای اون کسی که به من اسنادببنده،باگه سگ آتیش میزنم،همچی میکنم که دستش شق بمونه.

 

ازنمایشنامه ی مکبث

ازنمایشنامه‌ی مکبث

شکسپیر

دکتربهرام مقدادی درپی گفتاری به کتاب نمایشنامه مکبث اثرسترک شکسپیرترجمه دکترداریوش آشوری بخشی ازپرده‌ی چهارم مجلس سوم را انتخاب وبراساس آن نشان میدهدکه چگونه فروانروائی خودکامه میتواندکشوری همچون اسکاتلندرابه نگون بختی وسیه روزی بکشاند.

 دریغا،سرزمین نگون بخت که ازبه یادآوردن خودبیمناک است.کجامیتوانیم آنراسرزمین ِمادری بنامیم که گورستان ماست،آنجاکه جزازهمه جا بی خبران راخنده برلب نمیتوان دید،آنجاکه آه وناله وفریادهای آسمان شکاف راگوش شنوائی نیست.آنجاکه اندوه جانکاه چیزیست همه جایاب.وچون ناقوس عزابه نوادرآیدکمترمیپرسندکه ازبرای کیست،وعمرنیکمردان کوتاهترازعمرگلی است که به کلاه میزنند ومیمیرندپیش ازآنکه بیماری گریبانگیرشان شود

رومئووژولیت

رومئووژولیت

شکسپیر

بدون تردیدرومئوژولیت درکارنامه‌ی درخشان شکسپیرتراژدی تابناکی است،غم نامه ای که درجریان آن عاشق ومعشوق کشته میشوند.این هفته بخشی ازحدیث نفس ژولیت رامینویسم که براساس آن اوآرزومیکندکه هرچه زودترروزبه پایان برسد وشب فرارسدتارومئوفرصت یابدبرای دیدن ژولیت ازصف دشمنانی که تشنه‌ی خون هستندعبورکند.

ای توسنهای بادپای آتش زا،به سوی قصرخورشیدبشتابید.چون ارابه رانی مانند فرزندخدای آفتاب شمارا به سوی غروب تازیانه میزند وبی درنگ شب ِتار ِابرآلودرابیاورید.پرده‌ی تاریکی شب راکه عشق آفرین است به روی زمین پهن کنیدتاچشم ِدشمن کورشودورومئوخودرادرآغوش من بیندازدوکسی اورانبیندوازاوسخنی نگوید.جمال عشاق به آنهابینائی میبخشدکه مراسم ِعشق خودراببینندواگرعشق نابیناباشدباتاریکی شب بیشترسازگاراست.بیاای شب مهربان،ای کدبانوی سیاه پوش موقربه من بیاموزچگونه یک نبردپیروزمندانه راکه به خاطریک دوشیزه‌ی پاکدامن درگرفته است ببازم؟

معراجنامه ابودیلاق(۲)

معراج نامه ابو دیلاق(2)

دربخش نخست معراجنامه ازگفتگوی  نیکو پسری باپدرش  درباب خوش نکاح سخن رفتندی که درآن پدرتنهاپنج طبقه رامسلم ِاین کار دشواردانست حالابه ذکرطایفه‌ی اول میپردازد:

نخستین- بازرگانانکه باوجودمنکوحکان(زنان عقدی)دلاویزوکنیزکان ِطرب انگیزهرروزبه شهری وبه مقامی ازخیال نفقات(هزینه‌ی همسرداری)اهلوعیال فارغ بوده ودرهنگام نیران(شعله ورشدن)آتش شهوت درعالم وحدت چون موسی یدبیضاکند.هرآنگاه که ازسفربازآیدخانه ای آبادوزوجه ای دلشادومولودی خدا دادیابد

شعر

خواجه آنست که خوددرسفروزن به حضر

اوتجارت کندواین دگری کسب دگر

دل آن یک همه آسوده زرنج کم وبیش

لب این یک همه پرخنده زبعدسرخر

چون بیایدزسفرخانه بیابدآباد

ذوجه دلشادودرآغوش یکی طرفه پسر