ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

بهاران خجسته باد

           

                                 سرخی توازمن زردی من ازتو

 

 

چهارشنبه سوری جشن با شکوه آخر سال بزرای همه‌ی انسان دوستان جهان مبارک باد

 

عیدنوروزمستحکم ترین جانپناه وحافظ حیثیت ملی و شرف وشعوروشرافت ایران وایرانی درطول هزاران سال به کوری چشم انسان ستیزان برای همه‌ی ایرانیان ومردم صلح دوست جهان مبارک باشد

 

                                        بهاران خُجسته باد

 

 

شکرتلخ(۱)

 

شکرتلخ(1)

نام کتابی است که جعفرشهری یا(شهرباف)به رشته‌ی تحریردرآورده وباقلمی بس دلکش وزیبازندگی مردم پایان دوره‌ی قاجاریه راتصویرکرده است.شرح وقایع رااینجانب برای قطعه ای ازآن برگزیده ام که تاجری دیدیده های خودرادربازگشت به پایتخت برای دوستان خویش تعریف میکند.

شرح وقایع

همانطورکه سنت آباواجدادی این مرزوبوم میباشدهنوزهرکدخدائی حکم ِخدائی راداشت وهرمامورحکومتی قابض جان ومال وناموس مردم می بود وهرسیدوعمامه بسرونعلین بپائی معامله گرجان ومال وهستی مردم به شمارمی آمدخنجربه کمرها وتفنگ به دوش های دولتی چنانکه گوئی کینه دیرینه باملتی های این مملکت دارندباقصاوت هرچه تمام تربه جان مردم بی پناه می ریختندوگرفتن وبستن وکشتن ودماغ بریدن ومهارکردن وقبضه کردن اموال ومصادره دارائی ضعفا وبیچارگان همچنان رواج همیشگی داشت وشقه کردن ودرتنورسوزاندن ودست بریدن وچشم درآوردن وبچهارمیخ کشیدن کمافی السابق به قوت خودباقی بودواگردرانجابازازترس همین قانون دست وپاشکسته نیم بندمشروطه وسروصدای این چارتابقال وچغال به نام وکیل تااندازه ای سکنه درامنیت وحراست به سرمی برنددرخارج ازمرکزهمان فجایع زمان استبدادوشایدهم بشدت هرچه زیادترحکمفرما می باشد وبه قدرخردلی سیطره قانون به خارج ازشعاع دروازه های تهران به چشم نمی خورد.

 

افسانه آفرینش

افسانه‌ی آفرینش

صاق هدایت پدرادبیات نوین ایران نوشته ای دارد به نام افسانه‌ی آفرینش که برای اجرای نمایش خیمه شب بازی درسه پرده نوشته شده دربخشی ازاین دست نوشته اززبان حوابه جبرائیل آمده است:

به حرف آدم گوش نکنید،مخصوصاخیلی هم خوب است.بَه،مانمیخواهیم برگردیم توبهشت.آنجاآسوده نبودیم همیشه اسرافیل بیک با آن دک وپوزبدترکیبش موی دماغ مامی شد.تاباهم حرف میزدیم شوخی باردی می کردیم بوق می کشیدنمیگذاشت ماباهم خوش باشیم.همچنین نیست آدم؟