ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

کتاب انجیل(۱)

کتاب انجیل

درانجیل کتاب دوم سموئیل باب یازدهم میخوانیم:

"...یک روزهنگام عصرداودپیامبرازخواب برخاست وبرای هواخوری به پشت بام کاخ سلطنتی رفت وقتی درآنجاقدم میزد چشمش به زنی زیبا افتاد که مشغول حمام کردن بودداود یک نفررافرستادتابپرسدآن زن کیست معلوم شد اسمش بتشبع دخترالیعام وزن اوریای حیتی است پس داودچندنفررافرستادتااورابیاورندوقتی بتشبع نزداوآمدداود بااو همبسترشد!!!..."

به همین سادگی!!!مرحمت زیاد!!!

سلوک (۳)

سلوک (3)

آقای دولت آبادی مردی را میشناسم هواسن شماازآنهائی که شمادرکتاب سلوکتان تحت عنوان سنمارازویادکرده اید.میگفت:"سالهامی اندیشیدم که دولت آبادی ازکجااینهمه مردمش رامیشناسد؟" هموگفت:"شبی دردرون تراشی های خودم جواب راپیداکردم"وقتی به اوگفتم جواب چه بود؟"گفت:"چه رنجی کشیده این مرد!"

"...قرینه کردن دوتاعکس ِمادرودختربه نظرنکته‌ی نهفته‌ی خاصی درخودداشت که کسی جزخودفخیمه چیزی ازآن درنمیافت،مگربه گمان اینکه دخترچنان سرخ وسفیدوخوش چشم وابروکه عکس نشان میداد،خواسته باشد فخربفروشدبه مادرمفلوکی که روزگاری بیش ازسی سال پیش اورازائیده است.اما چشم ِکنجکاو ازچنان زاویه ای به دوعکس قرینه بی تفاوت نگاه نمیکرد.شایدبانگریستن به آن دوعکس نیت فخیمه رااین گونه تعبیرمیکردکه:

نمیخواهم به روزتوبیفتم مادر!نمیخواهم تن بدهم به شوهری که میتواندسالها بازنش درقهربماندوحتی یک کلمه بااوحرف نزندونمیخواهم به شکل توباشم درپنجاه وسه سالگی بایک جمعیت زادورودکه دوره اش کرده اند..."

سلوک(۲)

آقای دولت آبادی!من مردمی رامیشناسم که آثارشمارابافقرمیخرندوبابی بضاعتی خویش میخوانند ولی ازآنجاکه خودرادرآثارشمامیاتبندعلیرغم همه‌ی ظلمی که به آنها میرودباسرافرازی زندگی میکنند

"...قدیم است آقای من،قدیم،شما....قصه های قلب پرخون خوانده ای؟!..."

سلوک (اثردولت آبادی)

سلوک

بی هیچ تردیدی آثارنویسنده‌ی گرانسنگ محموددولت آبادی آئینه ایست برابرنهاده تامردمی بخشی ازتاریخ خودرادرآن ببیند

"...ماهم خانواده‌ی شلوغی بودیم.طبعا دست تنگ هم.ودرخانه‌ی ما،مدام دعوابود.دعوابه هربهانه ای.یکی ازبرادرهای بزرگ،بیشتربهانه گیربود.احساس میکردفقط به اوظلم میشود.بخصوص فکرمیکرد.حق اش پامال شده.پی بهانه میگشت تامراکتک بزندوکتک هم میزد.من فقط دل آزرده‌ی این بودم که دلایل اوبرای کتک زدنش قانعم نمیکرد،ودل آزرده ترازاین که اوچرانمیفهمد که من دوستش دارم؟..."

درستایش الهه ی جهل

 

درستایش الهه‌ی جهل!

درستایش جهل هجویه ایست که آراسموس عالم وادیب هلندی وبرجسته ترین اومانیست اصلاح طلب سراغاز تحولات عصرتجدیدحیات علمی به صورت مطایبه وطنز،پاره ای ازفریبکاران ودغلبازان وعوامفریبان هم عصرخودرابه زیرتازیانه‌ی انتقاد گرفته وبدون آنکه نامی ازفردبخصوصی ببرد نابخردیهاوجهالت های آنان راموضوع تمسخر قرارداده است

کتاب بعدازدیباچه اینگونه آغازمیشود:

آدمیان،به چسان ودرهمه‌ی زمان،ازمن سخن میگویند؟من بیخبرنیستم که این الهه چه بدنام است حتی درمیان بزرگترین ابلهان- ودرعین حال من همان الهه ام،همان زنم که نیروی ربانیم به همه کس نورشادی میدمد:به خدایان وآدمیان،برهان ادعایم اینکه چون گامی به پیش نهادم درمیان شما سخنی برانم سیمای شمارا فروغی تابنده وبیسابقه فروپوشاند،آنگونه که دریکدم ابروانتان ازهم گشوده گشت وبا چنان نشاط وقهقهه ای ستایش خودرا به من نمایاندید که به راستی پنداشتی همه‌ی شمائی که ازهرسومرادربرگرفته اید،همان خدایان هومر هستید که ازشراب خدایان وافیون آفریدگان سرمست ومجنون گشته اید.درحالیکه دقایقی پیش عبوس وبیحال وازخودرفته بودید.