رستم التواریخ (1)
مصنف رستم التواریخ محمد هاشم موسوی حسینی ملقب به رستم الحکمااست.حوادث موردبحث دراین کتاب دورانی را دربرمیگیردکه به قول راوی"ازآمدوشدوگیروداروکش مکش همهی ایران راخصوصا اصفهان رابی رونق وخالی ازآب وتاب نمودند"به طورمشخص موضوع کتاب جنبه هائی ازتاریخ ایران وچگونگی انقراض حکومت صفویه وسلطنت محمودواشرف افغان وحکومت پرحادثه نادرشاه وکریم خان زندوهرج ومرج ودوران ملوک الطوایفی که درنتیجه ضعف حکومت مرکزی پدیدآمد" وبالاخره روی کارآمدن سلسله قاجاراست.
حَظ خانه
(حرمسرای شاه سلطان حسین صفوی)
"...درآن سرای بهشت مانندحجره ای دلگشاساختندومکانی عمیق درآن بنانهادندازدوطرف سراشیب که دهنه بالای آن هفت ذرع ودهنهی زیریک ذرع وازبالاتازیرسنگ ِمرمرنصب نموده بودندآن حجره رابازینت بسیارساخته وپرداخته وآراسته وپیراسته بودندکه گاهگاهی آن یگانهی روزگاربرهنه می شدویک زوجهی ماه سیمای سیم اندام خودرابرهنه می نمودوازبالای آن مکان عمیق روبروی هم مینشستندوپاهای خودرافراخ مینهادندوازروی خواهش همدیگررابدقت تماشا مینمودند ومیلغزیدندازبالاتازیرچون بهم میرسیدندالف راست به خانهی کاف فرومیرفت پس آن دوطالب ومطلوب دست برگردن همدیگرمینمودند وبعدازدست بازی وبوس وکناربسیارآن بهشتی سرشت مجامعتی روحبخش بازوجهی حورسیمای خودمینمودکه واه واه چه گویم از لذت آن الهم ارزقناوجمیع المومنین آن راحظ خانه مینامیدند..."
پیشگفت:
"ازاوراق ِزرنگارِکتابها"درپی آن است تابابه نمایش نهادن اوراق پراکنده ای از کتابهابویژه کتابهائی که یادردست نیست واگرهست ذوق همت وبضاعت علمی خوانش آنهانیست انظاری رابه خود جلب کندکه شیفتهی دانائی اندو ازآنجاکه به باورصاحب این قلم کتابهای ارزشمندبازتابانندهی چگونگی زیست جماعات انسانی است میتواندمفیدفایده واقع شودبه عبارت دگراینجانب درخلال به نمایش نهادن این اوراق درپی آنم که نشان دهم که پدران ما چگونه زیسته اند.درآغاز برآن سربودم که آنچه هائی که به معرفی درمی آورم به تبعیت ازنظم ونظامی قراردهم ولی به دلایلی ازآن گذشتم ونقطه عزیمت رابرباوربه"هیچ آداب وترتیبی مجوی"قرارداده واز شیفتگی خودبه نظم پریشان مددگرفتم.ازآنجاکه اززبان بزرگان به انتخاب نقل سخن میکنم که به هرحال به شکلی به زندگی در گذشته وحال وآینده مربوط میشوند همگان را به این بیت ازخواجه شیرین سخن شیراز حوالت میدهم که:
من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی
به هرروی این کارناچیزراتقدیم میکنم به همهی جانهای شیفته ای که سخن از خورشید پرندگان توفان ابرهابلندی ها میهن دوستی عشق نفرت سرگشتگی تنهائی مخاطرات ترس تقدیرآمال اشتیاق نوزایش سرخوشی ناشناخته ها رنج درد وضوح نهفتگی دانائی جاودانگی خداگونگی وحتی مرگ وبقیهی دغدغه ها ومضامین جاودان بشری درجانهای پاکشان اخگربرمی افروزد.درپایان دراین کارکوچک دست گرم هرفریادرسی راازپیش به گرمی می فشارم