ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

رستم التواریخ(۵)

 

رستم التواریخ(5)

دراینجابااین بخش ازکتاب رستم التواریخ کاراین کتاب رابه پایان می بریم وفکرمیکنیم همین اندک یک ازهزارو مشت نمونه‌ی خرواراست هم به لحاظ شیرین زبانیهای رستم الحکما وشیوه‌ی افشاگرانه اش وهم آنکه بیادبیاوریم درزمانی که ملل راقیه‌ی جهان چهاراسبه به سوی ترقی میتاختندپادشاهان ودرباریان ماچگونه میزیستند.

رستم احکما معتقداست که خرصالحان وزاهدان دروغی شاه ودرباررابه فسادکشاندند

...زهادبیمعرفت وخرصالحان بی کیاست بتدریج درمزاج شریفش وطبع لطیفش رسوخ نمودندوویراازجاده جهان بانی وشاهراه خاقانی بیرون ودرطریق معوج گمراهی وی راداخل وبه افسانه های باطل بی حاصل اورامغرورو مفتون نمودندوبازارسیاستش رابی رونق وریاستش راضایع مطلق کردندامورخرصالحی وزاهدی چنان بالاگرفت وامورعقلیه موافق حکمت وتدبیردرامورنیست ونابودگردیدطرق متعدده‌ی فتنه وفسادوابواب افراط دراموروطن به صورت عدل برروی جهانیان گشودند

رستم التواریخ (۴)

 

 

 

رستم التواریخ (4)

المجامعت الحماریه الجهت التلذذالسلطانیه الجنب کل نسوان فی الحرمسرانیه

هرسال درفصل ِبهاروبه موسم ِعلف دادن دواب،درباغهای دلگشای باصفای پادشاهی باپنجهزارنفرازاهل ِحریم خودازخاتون وبانووبی بی خدمتکاروکنیزوگیسوسفیدباصدخواجه‌ی سفیدوصدخواجه سیاه یعنی آغایان محرم حریم پادشاهی نزول اجلال میفرمودندومیفرمودندنرِخرهاوماده خرهای بسیارمیآوردندوبرهمدیگرمی انداختندوازتماشای مجامعت آن نره خرهاهمه محظوظ ومتلذذمیشدندوازفرط ِحظ ولذت بی خودوبی هوش می شدندهمه آن زنان سمن برِنسرسن تن ِگل اندام ِلاله رخسار،دردل غمناک واندوهگین میشدندوآه ِسردازدل برمیکشیدندوشعری میخواندند که کاتب روی نگارشش را نداردهمین گفته آیدکه بس افسوس بود وفسوس ازاینکه چراآن نره خران شوی ایشان نیستندی!

 

رستم التواریخ(۳)

 

رستم التواریخ(3)

 

خوردوکردخسروانی

پلووچلاوی که به جهت آن یگانه آفاق می پختندبه جای روغن،مغزقلم گوسفند.گاومینمودندواطمعه واشربه ای که ازبرای آن جهان مطاع وخلاصه ملوک طبخ می نمودنددر دیگ رزناب می پختندآن شاهنشاه والاجاه کثیرالاشتها وپرشهوت بودبه سبب آنکه طلائی که با اکسیراعظم حیوانی ساخته بودندودرخزانه برکت نشانه پدربزرگوارش بودباعرق نمک طعام حل مینمودندودراول فروردین ماه هرسال یک باربه قدرمذکورآن سلاله ملوک ازآن مرکب جانبخش دلگشاوازآن معجون نیروافزای شفابخشای غم زدای مذکورتناول ونوش جان می نمودندروزوشب در اکل ومجامعت بسیارحریص وبی اختیاربوده وبه جهت امتحان دریک روز ویک شب یکصددخترباکره ماهرو رامی فرمدند ازبرای وی مُتعه نمودند وآن پناه ملک وملت به خاصیت وقوت اکسیراعظم بیست وچهارساعت ازاله بکارت آن دوشیزگان دلکش طناز وآن لعبتان شکرلب پرنازنمودندوباز مانند غرابان مست هل من مزید فرمودوبعدایشانرابه قانون شریعت احمدی مرخص فرمودودرهمه ممالک ایران داستان انتشاریافت.واماازمجامعت خسروانی همین بس که گفته آیدکه بااطواربسیارخوش وحرکات دلکش رستمانه به یک یورش حلقه دربسته محکم بلورین آن نازنین راتصرف مینمودوقفل لعل مانندش رابه مفتاح الماس خودمی گشود وازطرفین چنان حظ ولذت میافتند وبدان قسم محظوظ ومتلذذمی شدند که به تصویروتحریرنمی گنجیدزیرا که معجونی پیش ازمقاربت برحفشه خودمی مالیدکه فی الفور حشفه به خاریدن درمی آمدوچون به مقاربت مشغول می شد فرج آن زن نیزازآن دوابه خارش درمی آمدوبه سبب قوت باهی که آن یگانه آفاق داشت آوردوبردش بسیاربه طول می انجامیدوبسیارمتحرک بودتا آنکه ازفرط لذت طرفین نزدیک بغش نمودن وبیهوشی میرسیدندماشااله لاحول ولا قوه الاباله العلی العظیم

 

رستم التواریخ(۲)

لذت خانه

(حرمسرای شاه سلطان حسین صفوی)

 

حجره مدوروسیعه ای درآنسرای پرنشونمابازینت بسیارساختندکه گهگاهی آن سرورسلاطین عهدخودباچهل پنجاه نفراززنان ماه طلعت حوراطوارپری رفتارچشم جادوی هلال ابروی مشگین گیسوی طنازپرنازغمزه گرعشوه پرداز خوددرآن حجره پرزینت وآئینه جناب خوددرمیانه مجردازلباس ولعبتان شوخ وشنگ ومذکوره بدورش برهنه می نشستندوهریک یک نازبالش پرپرقوی اطلس حریرودیباوپرنیان وزربفت می نهادند به زیرکمرخودوپاهای خودرابه زیرکمروزانو می کشیدند وبه پشت می خوابیدندوعشوه ها وغمزه هاونازها وغنج ها می نمودند وکرشمه هامی سنجیدندوشوخی هاباهم می نمودندولطیفه ها به هم گفتند ومی شنیدند.آن خلاصه ملوک نیکوسلوک ازهرطرف آن ماهوشان سیم اندام راتماشامی نمودندوازهریک که خوش ترش می آمدبدست مبارک خود دستش رامی گرفت وبه مردی ومردانگی اورادرمیان می خوابانیدوپاهای نازک حنائی نگاربسته اورابردوش مبارک خودمی انداخت وعمودلحمی سخت مانندفولادخودرابرسپرمدورطولانی سیمین نازک آن نازنین فرومی کوفت ومجامعتی خسروانی می نمود که لاحول ولا قوه الا باله وآن حجره را لذت خانه می خواندند.