ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

بیگانه ی (۴)

بیگانه ی (۴) 

 *آیا این زندگی جزپوچی وبی حاصلی ثمره ی دیگری دارد؟  

*آیااین حیاتی راکه درآن غم ومرگ حتمی وچاره ناپذیراست میتوان  

بدون نفرت وبیزاری بسربرد؛   

*آیادرین جهانی که ماتالحظه ی آخرزندگی با آن بیگانه هستیم  

ومیدانیم مرگ وفنا هردم ممکن است برسرراهمان قرارگیرد.میتوانیم به آن  

دلبستگی پیداکنیم وازراه خویشتن فریبی این چندصباح زندگی رابرخودگواراسازیم؟  

*آیا بشرباتمام تلاش وکوشش طغیان میتواند به آزادی فردی دست یابد؟ 

*آیا بشرمیتواندآزادباشد؟   

*آیا بشرمیتواند ازتنهائی وبیکسی(به فتح کاف)بگریزد  

ودوست وغمخواری برای خودبرگزیند؟  

*آیابشرمیتوانددرپایان این سفرعمرکوتاه برخویشتن ببالد 

که به راستی ازین زندگی  

چیزی فهمیده است؟

 

 

بیگانه(۳)

بیگانه(۳) 

آلبرکامو 

دنیای کامودنیای وهم انگیزی است.دنیای پربیم وهراسی که ازنیم قرن پیش 

به اینطرف توجه متفکرانی چون فرانتس کافکا ژان پل سارترو 

آلدوس هکسلی رابه نوعی دیگربه سوی خودجلب 

کرده بود.درذهن کاموهموارهچندسوال 

مطرح بود: 

(ناتمام)

بیگانه (2)

بیگانه (2) 

البرکامو 

 مورسو که نقش آفرین اول این داستان است مشرب  

بخصوصی دارد که درسراسر داستان نمودارمیشود صفت شاخص اواینست که درباره ی خودش دروغ نمیگوید وبه هیچ وجه آن اصولی راکه دراجتماع وی رایج است ومردم به آنها پای بندند نمیپذیرد.مذهب وخدابرای اومفهومی نداردودست کم اینکه معتقد است نباید برای جلوگیری ازمرگ وادامه زندگی به این وسایل متشبث شد.اصولازنده بودن یامردن برای او تفاوت چندانی ندارد.به همین جهت است که مرگ مادرخودرا یک واقعه ی کاملا عادی وطبیعی میشمارد.درعین حال همین شخص عاشق لذت است وازکارهائی که درآن خوشی باشدرویگردان نیست اما هرگزاین خوشی ولذت رابه بهای دروغ به دست نمی آورد.بشری است که زندگی رابه همان صورتی که به وی ارزانی شده پذیرفته است وازهمین روست که ذرسراسرداستان مورسوسوال نمیکندبلکه اگرکسی سوال کردپاسخ اوراهمانگونه که احساس میکندبرزبان می آورد.

بیگانه(1)

بیگانه (1)

اثز:آلبرکامو 

برای شناخت کامو وافکاراوباید کتاب بیگانه را خواند. بیگانه 

سرگذشت مردجوانی است که مقیم شهری ازشهرهای الجزایراست.بظاهر نه خوشبخت است نه بدبخت.در حالی که ازمال دنیا چیزی ندارد ودرخانه ی حقیری زندگی میکند.ازهمه چیزراضی است درحقیقت نحوه ی فکراو طوریست که از چیزی شکایت ندارد وتفاوتی بین داشتن ونداشتن نمیگذارد.عمردرگذراست واو بی توجه به سیر عالم هستی صبحی را به شام وشامی را به صبح میگذراند... 

ادامه دارد