داستان علویه خانم نوشتهی صادق هدایت پدرادبیات نوین ایران چون هراثردیگرهدایت منعکس کنندهی هویت ماست گفته شده اگرزادگاه جیمزجویس دوبلین رازلزله زیروزبرکندازروی آثارحویس قابل بازسازی است به انگارهی صاحب این قلم این امرنیزدرموردصادق هدایت وماهم صادق است.به هرروی داستان اعجاب برانگیزعلویه خانم داستان یک سفرزیارتی رادرزمانی ترسیم میکندکه حمل ونقل درایران باگاری واسب والاغ صورت میگرفته که ازنظرتاریخی زمان درازی بامافاصله ندارد.دربخشی ازین داستان بعدازیک استراحت بین راه مشاجرهی زیر بین صاحب سلطان وعلویه خانم درمیگیرد.علویه خانم یکی ازپتیاره ترین سخصیت های زنانه ای است که درتاریخ ادبیات ایران خلق شده.
صاحب سلطان _"...آهای علویه،قباحت داره،خجالت نمی کشی،خجالتوخوردی آبروروقی کردی؟دیشب توگاری مرادعلی چه کارداشتی،همین الان میباس روبروکنم-کلیه سحرهم پاشده،کاسه گدائی دستش گرفته مردوم روزاورامیکنه.خودت هفت سرگردن بست نیس،مردمنم ممیخوای ازچنگم دربیاری؟مسلمونی ازدس رفته،دین ازدس رفته،ـ آهای مردوم شاهدباشین،ببینین این زنیکه بی چشم رو چی به روزمن آورده تو میخوای بری زیارت؟حضرت کمرتوبزنه..."
علویه_"...زنیکه چاچول بازآپاردی،چه خبره؟کولی قرشمال بازی درآوردی؟کی مردت روازچنگت درآورده!سرعمر!اون گه به اون گاله ارزونی!این همون پیرزن سبیل داریه که حضرت صاحب زمون رومیکشه-میدونی چییه من ازتو خورده برده ندارم،کونت روباشاخ گاب جنگ انداختی،جلودهنتوبگیروگرنه هرکی به من بهتون ناحق بزنه،خشتکشودرمیارم،من بابای اون کسی که به من اسنادببنده،باگه سگ آتیش میزنم،همچی میکنم که دستش شق بمونه.
سلام.با موضوع یک فیلم آپم و منتظر نظرت دوست گرامی[گل]