ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

حاجی آقا!

حاجی آقا!

میگویند:"اگردوبلین خراب شودآنرامیتوان ازروی آثارجیمز جویس بازسازی کرد"من اما اعتقاددارم که اگردراثرفتنه های زمانه نقصانی درماایجادشود،روان آسیب دیده ی ایرانی بوسیله ی آثارهدایت قابل بازآفرینی است.برای نمونه میخواهم باانتخاب بخشهائی ازکتاب ِحاجی آقای هدایت که متجاوزازشصت سال پیش نوشته شده نشان دهم که چگونه وی بانبوغ ِخویش آینده ی مارادرانحصارحاکمیت پیرمردان خنزرپنزری میدیده است

 حاجی ابوتراب درماه ذیحجه،شب ِعیدقربان حاجی وحاجی زاده به دنیا آمده بود.اگرچه هشتادونه سال ازعمرش میگذشت ویادگار زمان ناصرالدین شاه بود،اما نسبت به سنش شکسته نشده بودوخیلی جوانتر نمودمیکرد.قیافه‌ی اوباوقاروحق به جانب بود:کله مازوئی،گونه های چاق وپرخون،فرق طاس وموهای تنک وحنابسته داشت وهمیشه ته ریش سفید وزبری مثل قالیچه خرسک بصورتش چسبیده .سبیل کلفت صوفی منشانه زیرِدماغ تک کشیده اش مثل چنگک آویزان بودوچشمهای مثل تغارکه رگه های خون درآن دویده بود.زیر ِابروهای پرپشت اوغُلغُل میزد.وقتیکه درخانه شبکلاه به سرمیگذاشت،کله اوشبیه گلابی میشد وغبغب کلانی زیرچانه اش موج میزدکه شرش رابدون میانجیگری ِگردن به تنش میچسباند.بالای پرک های گوشش که همیشه زیرِکلاه میگذاشت،صاف ونازک شده بود ودندانهای عاریه که هروقت میخندید یکپارچه طلای چرک بیرون می افتاد،قیافه اورا تکمیل میکرد.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
آزادمردمان ( تایید نکنید این کامنت یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:47 ق.ظ

این نوشته وبلاگ از هدایت آدم را هوایی می کند!
یادش به خیر!
از ایران که خارج می شدم، با همسر و فرزندم که آن زمان یک ساله بود ، بدون اینکه هیچ دوست و فامیلی بداند، وارد فرودگاه شدیم. فقط پدر و مادر من و همسرم آمده بودند ، آنهم برای اینکه اگر بازداشت شدم. همسرم و فرزندم را برگردانند. چشم هاشان بیش از اینکه گریان برای همیشه رفتن مان باشند، نگران آن چند ساعت بودند که چون می گذرد.
برای اینکه کمترین درجه ریسک را پذیرفته باشیم ، هارد دیسک لپ تاپ از هر فایل بوداری خالی بود و بالطبع هیچ کتابی را هم بر نداشتم.
دقایق آخر، یک حافظ ، یک دفتر شعر شاملو ( آیدا در آینه) و یک سی دی نرم افزار شامل تمام آثار هدایت را لا به لای بارها جا دادم. از آنها نتوانستم بگذرم.
پس از گذشتن از قسمت چک گذرنامه با تمام مخاطراتش ، سوار هواپیمای امارات شدیم. به دوبی که رسیدیم ، تا پرواز بعدی 8 ساعت در سالن ترانزیت بودیم. سی دی را داخل سیستم گذاشتم ، کار نکرد. قیافه ام دیدنی بود...
بی رحم ها، آن سی دی را سوخته فروخته بودند _فروختنی_ و من اینجا شدم بی هدایت! اما هنوز سطر سطر کتاب ها را از برم و خودنویسی که با آن حاشیه هایی بر توپ مرواری نوشته بودم و حجم آن حواشی از حجم خود کتاب چند برابر بیشتر بود (این از معجزات هدایت است که اگر بخواهی حاشیه ای بر نوشته ای از او بنویسی مثنوی صد من کاغذ می شود) ، الان در دستم است و دارم با آن می نویسم: "آن یار کزو خانه ما جای پری بود - سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود- دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش - بیچاره ندانست که یارش سفری بود..."

بیتا دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام ژانوس عزیز
پست بسیار زیبایی بود حاکمیت پیرمرد های خنزر پنزری در این دوره را واقعا خوب اشاره کرده ای شما این همه نبوغ را از کجا می آورید مقدمه شما هیچ کمی از بخش های انتخابی این کتاب ندارد واقعا رمز گشایی شما عالی است
شاد باشی

بی تای بی همتا بی تای فرزانه شاعره ی خیزرانی
سلام
اگر حسن تائید شما نباشد مطمئنا ذوقی برای انتخاب باقی نمیماند
بنابراین وجود شما مرا آنچنان به وجد می آورد که سعی مطالب خوبی انتخاب کنم یا بنویسم
باادب احترامومحبت بیکران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد