امشب صادق هدایت خودرامی کشد!(اثراستادمهستی شاهرخی)

k 

به مناسبت سالروزمرگ اندهبارصادق هدایت پدرادبیات مدرن ایران

امشب صادق هدایت خودرا میکشد

اثراستادبزرگوارم بانومهستی شاهرخی

نهم آوریل ممکن است برای خیلی ها هیچ معنایی نداشته باشد و روز خاصی نباشد ولی صادق هدایت در شب هشتم آوریل در خانه اش واقع در شماره سی و هفت مکرر خیابان شامپیونه در منطقه هیجدهم پاریس با گاز خودکشی کرد. در روز نهم آوریل، او دیگر این دنیا را ترک کرده بود.
امسال پنجاه و شش سال از خودکشی صادق هدایت می گذرد. در ذهن من، او هر روز خود را می کشد. نمی دانم چرا هر بار با یادآوری خودکشی دردناک و شریفش در روزی نزدیک به سیزده به در، دلتنگ و غمزده می شوم. بمیری و پول کفن و دفنت را هم توی پاکتی بگذاری روی میز تا خرجت بر گردن کسی نیفتد. خانه ای که هدایت در آن می زیست الان وجود ندارد. یک بار از روی آدرس تا آنجا رفتم حالا آنجا را خراب کرده اند و به جایش ساختمان دیگری است. امروز خیال ندارم تا گورستان پرلاشز و بالای گورش بروم، بلکه تا آخرین منزلگاه زندگیش میروم.
امروز اینجا عید پاک است . چرا سیزده به در و مرگ، هم در زندگیش و هم در رمانش "بوف کور" نقش اساسی دارند؟ چرا جشن بهار و طبیعت، در ذهن هدایت به مرگ و نیستی منتهی می شود؟ تمام عوامل نشان از این دارد که خودکشی اش با نقشه ای حساب شده و برنامه ریزی شده بوده است. همه ی کارهای ناتمامش را هم یا پاره کرده بود و یا سوزانده بود. آیا او این روز خاص را برای مردن انتخاب کرده بود؟ آیا نویسنده می تواند داستان مرگ خود را طراحی کند؟ آیا نویسنده قدرت این را دارد که نقطه ی پایانی بر اثر خود و زندگی خود بگذارد؟
امروز جشن و عید پاک است و هوا آفتابی و بهاری و عالی است. به عنوان ادای دین، امروز از هدایت میخوانم و به او و زندگیش فکر میکنم. روزی مانند امروز، بهار پشت پنجره ایستاده است ولی تو آنقدر از زندگی و جهان دلزده ای که به خانه می روی و در را بر روی بهار و زندگی می بندی و همه ی درزها و منفذهای در و پنجره را با پنبه پر می کنی و بعد پتویی بر روی زمین پهن می کنی و می روی لوله گاز را باز می کنی و می آیی روی زمین، روی پتو دراز می کشی تا خواب مرگ بیاید.
امشب جایی مهمانم. عصر می روم دیدن دوستی که قرار است روز دهم آوریل عملش کنند و معده و بخشی از روده اش را در بیاورند تا از سرطان زندگی مصمون بماند. شام امشب، شاید آخرین شامی باشد که مزمزه می کند. غذا! طعم زندگی! بدون معده و روده، زندگی چه مزه ای خواهد داشت؟ پیاده می روم، از خانه ام تا آنجا راهی نیست، یک ربع تا بیست دقیقه راه پیمایی و فکر کردن به اینکه هنوز و انگار همیشه در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند این دردهای باورنکردنی را جزو ... هدایت نه ادعای نوبل داشت و نه نوبل برد و نه نوبل مشکلش بود. هدایت نه مصاحبه کرد و نه اهل مصاحبه پردازی بود. تعداد نقدها و مطالبی که در مورد آثار هدایت در دوران زندگیش نوشته شده است بسیار معدود است و اصلاً تعداد مهم نیست. هدایت بزرگ بود و هدایت بزرگ است و نویسنده با بده بستان بزرگ نمی شود. هدایت در زندگیش نوشت و ترجمه کرد و تحقیق کرد و فرهنگ ساخت.
هدایت غنیمتی بود که در دنیای آلوده ی رجاله ها و حاجی آقاها و عوام دوام نیاورد و بالاخره از همان دنیای رجاله ها اول فاصله گرفت بعد گریخت و سرانجام خود را کشت.
عکس بالا به هدایت مربوط نیست بلکه اتاق جیمز جویس است در برج جویس در نزدیکی های دابلین. جویس در بیست و دو سالگی چند روزی در این برج با دوستانش ماند و این اقامت بر او تأثیر بسیار گذاشت، او بعدها "اولیسس" را نوشت. برج را بعدها، پس از مرگ جویس خریدند و بازسازی کردند و تبدیل به موزه ای برای جویس شد. بر اساس اشیاء به جای مانده از جویس و همچنین، باز، بر اساس توصیفات رمان "اولیسس" اتاق را در درون برج بازآفرینی کرده اند. این اتاقی است که جویس پیش از ترک دابلین در آن اقامت داشته است. عکس را پارسال گرفتم.

خانه ی هدایت نه نزدیک مونپارناس بود و نه به سن میشل نزدیک بود. شامپیونه، خیابانی معمولی در منطقه هیجدهم پاریس است. یک خیابان معمولی با مردم معمولی و ساختمانهای معمولی و در یک محله معمولی. یک خیابان افقی در شمال پاریس که از منطقه هفده و هیجدهم می گذرد. تا دیر نشده باید راه بیفتم و بروم دم خانه ی هدایت. باید کاری کنم که امشب خود را نکشد. باید لوله گاز را ببندم و باید خودم را به موقع برسانم. پیش از آنکه در را به روی دنیا ببندد. هوا خیلی بهاری است. آسمان بدجوری آفتابی است و برای مردن هنوز خیلی زود است. باید راه بیفتم