حاجی آقا!

حاجی آقا!

میگویند:"اگردوبلین خراب شودآنرامیتوان ازروی آثارجیمز جویس بازسازی کرد"من اما اعتقاددارم که اگردراثرفتنه های زمانه نقصانی درماایجادشود،روان آسیب دیده ی ایرانی بوسیله ی آثارهدایت قابل بازآفرینی است.برای نمونه میخواهم باانتخاب بخشهائی ازکتاب ِحاجی آقای هدایت که متجاوزازشصت سال پیش نوشته شده نشان دهم که چگونه وی بانبوغ ِخویش آینده ی مارادرانحصارحاکمیت پیرمردان خنزرپنزری میدیده است

 حاجی ابوتراب درماه ذیحجه،شب ِعیدقربان حاجی وحاجی زاده به دنیا آمده بود.اگرچه هشتادونه سال ازعمرش میگذشت ویادگار زمان ناصرالدین شاه بود،اما نسبت به سنش شکسته نشده بودوخیلی جوانتر نمودمیکرد.قیافه‌ی اوباوقاروحق به جانب بود:کله مازوئی،گونه های چاق وپرخون،فرق طاس وموهای تنک وحنابسته داشت وهمیشه ته ریش سفید وزبری مثل قالیچه خرسک بصورتش چسبیده .سبیل کلفت صوفی منشانه زیرِدماغ تک کشیده اش مثل چنگک آویزان بودوچشمهای مثل تغارکه رگه های خون درآن دویده بود.زیر ِابروهای پرپشت اوغُلغُل میزد.وقتیکه درخانه شبکلاه به سرمیگذاشت،کله اوشبیه گلابی میشد وغبغب کلانی زیرچانه اش موج میزدکه شرش رابدون میانجیگری ِگردن به تنش میچسباند.بالای پرک های گوشش که همیشه زیرِکلاه میگذاشت،صاف ونازک شده بود ودندانهای عاریه که هروقت میخندید یکپارچه طلای چرک بیرون می افتاد،قیافه اورا تکمیل میکرد.