سال بلوا(عباس معروفی)

سال بلوا

عباس معرفی

...من عاشق شده بودم.به هرجانگاه میکردم میدیدمش،توی ایوان نشسته بود،آمدم بیرون،اماآنجانبود.پشت آخرین درخت باغ پنهان شده بود،پشت همه‌ی درختهارانگاه کردم.گربه ای ازدیوارجست زدکه قمری هارابگیرد.جلوپام به زمین افتاد،گفتم گم شو،ذلیل مرده!

گفتم چه تابستان طولانی وکشداری!مثل یک پیردخترپرحرف

آدم راکلافه میکند...