حکایتی ازکتاب تلبیس ابلیس(ابن جوزی) ...آورده اند که جمعی ازصوفیان براحمدغزالی واردشدند.پسری نزداوبودوگلی.گاه به گل مینگریست وگاه به پسر آن جمع چون نشستند یکیشان گفت:شایدماشمارامکدرکردیم احمدغزالی گفت: آری والله همگی ازآن کلام وجدنمودندوباهم صیحه کشیدند... |