جوامع الحکایات عوفی

جوامع الحکایات عوفی 

... 

حامدشال فروش روزی بردکانی نشسته بود.کودکی لطیف وساده باقدی  

چون سروورخی چون گل وحرکاتی متناسب ولطفی شامل 

درپیش اوبگذشت وآن کودک رااسماعیل خواندندی وازلطف طبع بهره ای داشت حامداورابدبدوبروی فتنه شدوبه نزدیک اورفت واسماعیل کودکی شنگ ودغا وقوال وپای کوب ومردفریب بود.چون دید که حامدبرسیرت قوم لواط است

به لطف غمزه ی حسن حرکات اورابسته به خودگردنید.پس حامد

اوراگفت:"شنیده ام که تو شعرخوش میخوانی وقول لطیف میگوئی

ومراآرزوست که آوازتوبشنوم؛.گفت:؛منت دارم وخدمت کنم ولکن  

این کاردرمیان بازارراست نیاید.اگرصواب بینی به خانه ی سواراک رویم ودرآنجا عیشی کنیم."حامدرااین سخن موافق نمودکه خانه ای نداشت که کسی بدانجا توانستی برد.واین سواراک مردی بود به قرطبانی معروف وبه  

خانه داری موصوف ودرجفت افکنی طاق.دلبران شهر 

مرغ طرب درخانه ی او پروازدادندی وارباب فساد دادلهو وطرب در 

خانه ی او داندی واسماعیل گفت:"ای حامد من باخودهیچ سیم ندارم 

 ودرخانه ی سواراک بی سیم نتوان شدتوباخودهیچ سیم داری؟" 

... 

باقی داستان شرح کلاهبرداری اسماعیل ورنود 

ازحامدوباج گیری عسسان ازاوست 

ظاهراامردخانه هادردوره ی صفویه جنبه ی رسمی 

یافت ودولت ازین مکانهامالیات میگرفت گرفتنی!