ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

به بهانه ی ادبیات اروتیک

 

به بهانه‌ی ادبیات اروتیک

خواندن برای اشخاص ِکم ظرفیت ِبی جربزه وچهاده ساله به پائین ممنوع است

سفرنامه میرزاابوالحسن خان شیرازی ایلچی به روسیه

اگرچه جای"تاریخ ِزندگی خصوصی"درآثارمکتوب ماناچیزاست"تاریخ مسایل خصوصی تر"ناچیز تراست.گویی همه مااززیربوته درآمده ایم وانگارنه انگارکه پدران ومادران ماهم بهم درمی آویخته اند.بنا براین آثاری چون اسرارمگو(نایاب)-توضیح المسایل حضرات-شب زفاف خسرووشیرین-کیروکدوی مثنوی یاحتی داستان ِخوب ویس ورامیتن فخرالدین اسعدگرگانی بایدتحفه باشند.متاسفانه همین اثاراندک هم آنچنان مهجورندکه بنظرمیرسددر تاریخ چندوچندین هزارساله ماهیچ تمایلی به انجام امورخصوصی نبوده ویااگربوده به گونه ای تقبیح وممنوع شده که امکان بروزنیافته اند.درحال حاضرمحل حضوراین مسایل هرازچندگاهی دادگاه هاستکه چنانچه احمقی نسبت به خاکی که به سرریخته مهرزنا-اشاعه فساد-لواط و..بخوردحتی اگربه سن قانونی هم نرسیده باشد مطابق قوانین مدون"عقوبتی سخت جانفرسای راتحمل میبایدش کرد"قبل ازاینکه جانش درملا عام گرفته شود.به نظر میرسدجز محکومین این دادگاه ها بقیه مردم باهم هیچگونه رابطه خصوصی ندارندیااگرهم دارند"چون به خلوت میروندآن کاردیگرمیکنند"ازیاد نبرم جمالزاده راکه نوشته بوددرمملکت ماایمان وفسق فجورپابپای وشاخ به شاخ ره پیموده اند.انصاف نیست اگردراین میان نامی ازهدایت به میان نیایدکه باژرف نگری خودبه عمق وجودآدم بخصوص آدم ِایرانی پرداخت وهموبودکه گفت:بهترین شیوه برخورد با رذالتها وپستیهای وجودآدمی نوشتن–گفتن-افشا کردن وعریان نمودن آنهاست.بطوری که سرپوش گذاشتن روی آنهادلیل عدم وجودآنها نیست بلکه ناتوانی مادرحل مسئله وپاک کردن صورت آن دربرابردیدگان تیزهوشانی است که به ریش ما میخندند.بی شک هدف اصلی این نوشتارحل معضلات مندرج درآن نیست ولی بی تردیدپرداختن بدانهارابصورت فراگیرجهت آسیب شناسی خانوادگی وجتماعی واعتلای حقوق بشرمفیدمیداند.ومیکوشدبادرج نمونه ای دل وازژرفای ادبیات قدیمی تربخش ناچیزی اززندگی" خصوصی تر"رابا تاکیدبرقطعی وگسترده بودن آنها بدون لاپوشانی به قضاوت بگذارد.

 

پنجشنبه اول جمادی الثانی

ربابه زن دوم میرزارضا نبش ِکوچه بزازهارویت شد.هفت قلم سرخاب و سفیداب-بقچه ی حمام زیر بغل.من که سهل است-پیر مرد هفتاد ساله را محتلم میکرد.به منزل تعارفش کردم-افاقه نکرد.ازدرنمیشود-ازبام بایدداخل شد.گفتم عیال ناخوش است-عیادت بیمارنمیکنید؟ایستاد،چادرازسربرداشت وبازبهتر بست.بوی حمام با بوی عرق تازه ی زیرپستان-مرده راهم دچارنعوظ میکرد.گفتم:دیروز عیال گله میکرد که زن میرزا کم التفات شده.گفت:ای وای مگرنرفته اندزیارت؟گفتم:ذات الریه شد،ازسفرجا ماند.راهش کج کردبه شاه نشین که درآمدیم-گفت:پس عیال کجاست؟گفتم:اندرونی.نفسی تازه کنیدببینم خوابست یابیدارازاندرونی بایک طاقه چیت گلدارانگلیسی برگشتم:"قابل شما راندارد-تحفه ی فرنگستان است.توفیرجنس باجنس راببینید همشیره"گوشه چادررا پس زدم و طاقه را گرفتم کنار پیراهن چیت گلدار وطنی.می گفت:"بله"ولاینقطع پس میزد.القصه طولی نکشید که مطاع فرنگ کار خود را کرد.درمذاکره بسته شدودر معانقه باز.پستانی داشت انارهمدان،کون کمانچه وفرج آهویی.آنهمه نازبه اول میکرد-به آخر هم زنا داد وهم لواط البته.استغفراله ربی واتوب الیه

جمعه دوم جمادی الثانی

غلامعلی پسرمعین التجاردرحوالی قنات پایین رویت شد.جوانی بودخوش بر ورو.سبزه ی خطی داشت تازه دمیده وعارض چو ماه نو.التفات به فلسفه داشت و عجایب دیار فرنگ.مختصراستمالت شد-دهنه میداد.کشاندمش پشت دیوارباغ.قلمدان نقره ای داشتم کار گرجستان.از دیار فرنگ آنقدر گفتم تاقلمدان مال او شدوقلم درقلمدان او جا شد

استغفراله ربی و اتوب الیه

سه شنبه ششم جمادی الثانی

عیال زیارت بودومن بیکس وغریب.آقاشجاع پسرعمادالسلطنه به خانه آمده بود.قدری مشکلات درزبان انگریزی داشت-من هم مختصر شق درد.چند فقره ای دیکشانری ازمسافرت لندن به نیت سوقات آورده بودم-چشمش که به دیکشانری افتاد-لواط که سهل است-حاضر بود خواهر و مادرش را هم به گادن بدهد.به یمن زبان فرنگان مشگل هردو گشاده شد.دبری داشت سخت بی خاصیت.صدرحمت به کون خرظن من این است لواط زیاد داده است.

استغفراله ربی واتوب الیه

جمعه نهم جمادی الثانی

ماه تاج خانم-عیال محتشم الملک که دل به صنایع مستظرفه دارددعوت کرده بود به ظهرانه .مشکل داشت در فهم طبیعیات.مختصردرعقاید فرنگان محاکات شد.بندلیفه را شل کرد.فهم شد که محتشم الملک عنین است و ماه ماکلا درمضیقه .یک موی زایددر بدنش نبود-وتبارک اله فرجی داشت یک کف دست .دل به روضه اش قیامت بود

استغفراله ربی و اتوب الیه

شنبه دهم جمادی الثانی

سرگوراورلی(نیایبزرگ ابوالوبلاگ) دعوت کرده بود به ظهرانه در محل سفارت.بعد از ختم مذاکرات و صرف نهارمرابردبه اتاقش دمرشدروی تخت وبه لهجه مخصوص گفت"بیاحاجی مرامشت و مال داد"با آنکه عمری از او رفته اسباب و اثاثیه ای دار سپید ترازاسباب اثاثیه عیال-اما گشاد-مثل دروازه.رغبت نبودچاره هم نبود.ظن من این است وصیت خواهد کرد درتابوت هم اورادمربخوابانند

استغفراله ربی و اتوب الیه

جمعه شانزدهم جمادی الثانی

 همشیره زاده ام-جواد خان–به منزل آمده بود-زیاده ازحد شیطنت میکردیک طاقه شال به اوداده شد.

استغفراله ربی و اتوب الیه

دوشنبه سیزدهم رجب

طیبه دخترعلی گدابه رختشویی آمده بودلب حوض رویت شدسپیدی کمرصبح قیامت یک طاق شال به او داده شد.

استغفراله ربی و اتوب الیه

پنجشنبه شانزدهم رجب

قربان پسر صمصام السلطنه-نزدیک آسیاب رویت شد

جمعه هفدهم رمضان

رستم پسرمیرزاعبدالباقرحوالی قنات بالا رویت شد

شنبه هجدهم شوال

حسین پسرمنورالملک رویت شد

چهار شنبه نوزدهم ذی القعده

مرادپسرحسام السلطنه رویت شد

پنجشنبه:آفاق زن آغا باشی

یوسف ارمنی

مرضیه ی یهودی

دده بزم آرا

ضرغام خان

شهر بانو دده

احمدگرانی نژاد فرزندعلی سورچی

اغا بیگم

خاله جان آغا

باجی یاسمن

رضا عطار

اکبر بقال وعلی گدا (یکی پس از دیگری در حضورهم)

لاریجانی حلیم فروش(دو باردریک روز)

فری مطرب

دختر خاله هاودخترعمه ها(ازپس و پشت و بکرات)

جمشیدپسررییس نظمیه

ملا صغراصبیه اکبردعا نویس(نوع فرج بزی)

معصومه رخت شور

فرنوش  صبیه ی حدادیالغوز

معصومه دختر ملا صغرا(به پشت وفرج رضا نداد با دهان تلافی میکرد)

............................"

ملاحظه میفرماییداعترافات چنین جانورکمرشکسته بی پدرمادری ناکسی درعهددقیانوس طیف وسیعی ازهمه‌ی اقشارجامعه زمان خودرادربرمیگیردنظربازیهاوسروسرحضرت ِاجل شیخ سعدی شیرازی راباشوخ وشنگ پسرانرانیزبه خاطر داریداین امور مربوط به زمانی است که جامعه پیچیدگی های امروز را نداشته.من امید وارم طبع وسرشت حیوانی آدمها عوض شده باشدواثرموعظه ونصیحت هرروزه آرمان شهری ساخته باشد که نظیراین اعترافات را تنهابتوان درمکتوبات گذشته خواند ومواردی مثل "بیجه"واعدامهای مشهدراجزمواردنادردانست  وزیرسبیلی درکردوگر نه درعصرتلفن همراه وماهواره واینترنت بایدگفت:"وای به روزی که رختخوابها به صدا درآیند"

 

شکرتاخ(۷)

 

شکرتلخ(7)

ازصحنه های بیادماندنی کتاب مستطاب شکرتلخ جعفرشهری هنگامی است که عروس به حجله رفته وبه دامادمی فهماندکه آنچه راکه نبایدازدست داده است واکنش داماددرتاریخ شب های زفاف درجامعه ی سنتی آن زمان جالب است!

دامادعروس رانوازش کرده دلداری میدهدومیگوید:من مطابق آنچه دراینطورمواردمعمول است وتمام مردم میکنند وخودت هم بخوبی ازآن باخبرمیباشی بایدابتدا برخواسته طشت جحازت راببالای پشت بام برده ازآنجا بتوی حیاط اندازم وباصدای آن همه راازاین پیش آمدخبردارنمایم وبعدتورابتوی حیاط بکشم وجاروی خلارابدستت داده ماست به صورتت مالیده تاصبح جلومبال وابدارمت وصبح هم گیست راببرم وکثافت برآنهابمالم وباطشت خودت که پرازواجبی میکنم توی طبق گذاشته برای پدرومادرت بفرستم که آنهاریش وگیسشان راتراشیده ازآن واجبی بجایش بمالندوبعدازآن هرچه آورده ای وسط حیاط به روی هم کوت کرده آتش بزنم وبعدهم صورتت راسیاه کنم ووارونه سوارخرت کرده دم خررابدستت بدهم بوق وکرنابزنندتابه خانه پدرت برگردانندومخارجی راهم که برای عروسی توشده دوبرابرپس بگیرم واگرهم نکول نموددرخانه اش راکنده پیش خودگرونگه دارم وهرچه ازآن فضیحت وبی آبروئی بیشترکه نیست بسرتان درآورم.واین کاریست که ازین بدتروبالاترش درده خود ما ودهات اطراف بارهااتفاق افتاده است اما منکه درویش ودرویش زاده ام ودرس خوانده مکتب شاه درویشان میباشم وهمه عمردرمکتب پدرپیر درویشم علم انسانیت خوانده سردرکتابهای عرفا وبزرگان دین کرده ادب مولای متقیان ودرس ازقرآن آموخته ام غیرازین میکنم وگناه توراندیده گرفته اغماض نموده بحال خودت وامیگذارم ومطابق دستورمرشد بزرگ ما که گفته است وقتی سرپاایستاده ای دست افتاده ناتوان بگیروتاخداگناهانت رابریزاندآبروی کسی را مریزونمک برجراحت ایشان پاشیدن درطریقت مانمیباشد.همین دانه های عرق شرمی راکه برای من آورده ای آب آمرزش گناهت قرارداده به آن تطهیرت میکنم فقط درقبال آن ازتو می خواهم که تازنده ای خودنیز پرده کسی راندرانی وهیچ بنده ای ازبندگان خداراگناهکارنشناسی

زندانی رودینگ!

زندانی رودینگ

  (اسکاروایلد )

به انگاره‌ی من ازبین قرون اخیرقرن نوزدهم باشکوهترین قرن محسوب میشودمن هم باوردارم که قرن نوزدهم قرن غولهابودازبین این غولها به دلایلی اسکاوایلدنماینده‌ی نوعی نبوغ کمیاب متعلق به بشریت است در حقیقت زندگی من بعدازخواندن کتاب تصویردوریان گری ودیدن فیلمی که ازآن ساخته بودند تابه اینجایش به دو دوره تقسیم میشوددوره‌ی قبل ازاسکاروایلوودوران بعدازاوبنابراین برای پرداخت فقطاندکی ازدیونم به این نابغه‌ی شهیروگرامی داشت دوستیم این اثرتابناک وایلدرابه دوست خوبم پگاه تقدیم میکنم.

هرگزندیده بودم که کسی با نگاهی چنین حسرت باربه این چادرکوچک نیلگون که زندانبانش آسمان مینامدبنگرد وبراین ابرهای سرگردان که چون زورقهای سیمین دردریای لاجوردین سپهردرحرکتند نظردوزد!

اوآن کسیرا که دوست میداشت کشته بودوبه ناچارمیبایست بمیرداما این نکته برهیچ کس پوشیده نماند که:"همه ی مردمان آنچه را که دوست دارندمیکشند-گروهی با نگاهی سردیاخشم آلودمیکشندوگروهی باچاپلوسی ازپا درمی آورندبزدلان با بوسه میکشند ودلیران باشمشیربرخی عشق خورادرجوانی میکشندوبرخی درروزگارپیری-گروهی بادست هوس خفه اش میکنند وجمعی دیگربادست آزمندی-برای عده ای دوران ِعشق کمترازآنچه بایددوام داردوبرای عده ای دیگربیش ازآنچه شایسته است عمرمیکندکسانی عشق خویش رامیفروشندوکسانی نیزعشق میخرند-بعضی هنگام کشتن عشق خوداشک میریزندوبعضی خاموش میمانند-اما همه ی اینها –همه ی آنچه را که دوست دارندمیکشندمنتهاهمه به مرگ محکوم نمیشوند"

اوراچون جانوری به دارآویختندحتی ناقوس عزائی که ممکن بودروح ِافسرده اش را آرامش بخشدبرایش ننواختند.باشتاب بسیارجسدش رااز چوبه دارپائین آوردند ودرگورنهادند.لباسهای کرباسی اورا نیزازتنش بیرون کردندوبدن برهنه اش را به مگسهاعرضه داشتند.کشیش راضی نشددرکنارقبرننگینش زانوزندودعای آمرزش بخواند-حتی نگذاشت صلیب مقدس راکه مسیح برای گناهکاران آورده بود بالای گورش بگذارند–اصلانگفت که این مرد یکی از همان کسانی بود که مسیح به خاطررستگاری ایشان برسرداررفت –اما این همه چه اهمیت دارد؟بگذاریدوی تاوقتیکه مسیح مردگان رابه رستاخیزمیخواند-درهمانجاخفته باشد.خاموش باشیم واورا درخواب گران گذاریم-احتیاجی نیست که برایش ابلهانه اشک بریزیم وآه سردبرکشیم زیرااین مردآن کسراکه دوست میداشت کشته بود وناچارمی بایست بمیرد!!!

نثرشاعرانه دربوف کور

 

 بنابه اخبارموجودامسال هفت قلم ازآثار"صادق ِهدایت"پدرادبیات نوین ایران اجازه‌انتشارنیافت .این خبردردنیای امروزازآن جهت ازاهمیت چندانی برخوردارنیست که بسیاری ازدلباختگان ادبیات می توانندباچندکلیک ساده از طریق حعبه‌ی جادوبه هریک ازآثاروی دسترسی پیداکنند.این هفته دریغم آمدکه یکی ازشاعرانه ترین نمونه‌ی نثرفارسی معاصرراکه دربوف کورموجوداست وبعداز معجزه‌ی تجربه‌ی مرگ دختراثیری نوشته شده تقدیم نکنم

"شب پاورچین پاورچین میرفت.گویابه اندازه‌ی کافی خستگی درکرده بود،صداهای دوردست خفیف بگوش می رسید،شایدیک مرغ یاپرنده‌ی رهگذری خواب میدید،شایدگیاهامیروئیدند-دراین وقت ستاره های رنگ پریده پشت توده های ابرناپدیدمیشدند.روی صورتم نفس ملایم صبح راحس کردم ودرهمین وقت بانگ خروس ازدوربلندشد"

 

چنین گفت زرتشت!

چنین گفت زرتشت!

کمتراهل فکرونظری است که باورنداشته باشدکه نیچه همراه کافکاوکیرکگوروداستایوفسکی دسته ِچهارسوارسر نوشتراتشکیل نداده باشدوهمونداندکه آنچه های به قلم درآمده‌ی قرن بیست تحت تاثیرآنهانوشته نشده باشدبنابراین پاره‌ی زیررااز کتاب چنین گفت زرتشت انتخاب کرده ام.این کتاب ترجمه دکترداریوش آشوری است.

"...میبینم که ازاین ریزه مگس های زهرآگین به ستوه آمده ای ،می بینم که وجودت زخمی وخون آلودشده است، ولیکن سربلندترازآن هستی که خشمگین شوی.آنها معصومانه خون تورامی خواهند،جان بی رمقشان خون میطلبد ومعصومانه نیش میزنند.وتوکه به کنه همه چیزتوجه داری،حتی اززخمهای ناچیزهم تاژرفنای وجودت رنج میبری ،وپیش ازاینکه التیام یابی،کرم زهرآلودشان برسراسردستت لغزیده است.به گمانم توبزرگوارترازآن هستی که این خونخوارانراسرکوبی کنی!اماهشدارکه محکوم بیعدالتی مسمومشان نشوی.اینهاگردتومیگردندووزوزمی کنند،حتی وقتی تورامی ستایند،ستایششان نابجاست.میخواهندجان وخونت رابمکند.تورامانندیک خداویایک شیطان ستایش می کنند،درپیشگاهت شنگ وشیون میکنند،اعتنامکن!اینان جزچاپلوسی وضجه ومویه نمی شناسند.حتی بسا خودرامهربان جامیزنند.اما این شیوه‌ی موذیگری دون مایگان است.آری،دون مایگان موذی هستند!فکرفرو مایه شان سخت به تو مشغول است همیشه درنظرشان مشکوک هستی زیراهرچه آنهارابه فکرکردن وابدارد مشکوک استوجوانمردی وپارسائیت راتنبیه میکنندودرحقیقت فقط لغزشهایت راقابل عفومی دانند.حتی اگربرایشان مروت نمائی،گمان میکنند که مورد تحقیرقرارگرفته اند،ودرعوض نیکوکاریهایت نامردانه زیان میزنند.بگریز،ای دوست من به عزلتگاه بگریز،به آنجائی که نسیم سخت وخشن می وزدبگریز>سرنوشت تواین نیست که مگس کش باشی."

 

شکرتلخ(۶)

شکرتلخ(6)

رویا

هیچ انسانی رانمی توانی بیابی که حتی کوتاه ترین لحظ‌ی زندگیش بین واقعیت ورویادرنوسان نباشد.امروزه وجه رویاکه مبین دنیای درون انسانهاست درهنرشگرف به اندازه ای اهمیت یافته که هنرمندان بی هیچ تردیدی چشم به واقعیت اگرنبندندپشت بدان میکنندچه که رویا وخیال راهزارلایه وواقعیت راسطحی ترین لایه‌ی نازک ِحقیقت میدانند.درشکرتلخ میرزاباقرشوهرکبری به زن دیگری عنایت یافته وکبری براساس حسی ناشناخته به خواب می بیندوآن را به شکل زیربرای میرزاباقرتعریف میکند.عجیب است که این خواب عینابه واقعیت تبدیل می شود!من این خواب راازبین خوابهائی که دیده یا شنیده یاخوانده ام هنرمندانه ترمیدانم!

...خواب دیدم توازپائین یه دره راه می رفتی که یه مشت گل وسبزه خوش منظره داشت،اونجاکناریه سولاخی که مثه یه سولاخ موش بودگل قرمزقشنگی دراومده بودوتومشغول چیدن اون گل بودی اماهمین وخت که توسرت گرم گل چیدن بودازاون سولاخ یه عنکبوت گنده که تنش مثه یه تیله‌ی بلوری بودبیرون اومدوتندتندشروع کردبه دورهردوتاپاهات تارکشیدن وتاتواومدی بفهمی واون تاراروپاره کنی دستاتم گیرتارافتادوطولی نکشیدکه مثه یه طنافی که یه دوزدوباهاش ببندندعنکبوته ازسرتاپاتوتارکشیدوکنارت انداخت وخودش که ازاول تااون دقیقه هی گنده میشدوتااین وخت قدیه شترشده بودبالنگ وپاچه‌ی درازوشیکم گندش به طرفت خیزورداشت که توبنای فریاد کشیدن گذوشتی اماهرکیم که برای کمک تومیومدکاری ازش ساخته نبودوخودشم یه جای بدنش گرفتارتارعنکبوت می شدووختیم من خودمورسوندم وبنای دادوفریادگذوشتم یه اسب سواراومدومنوبچموسواراسب خودش کردورم دادتوی جاده تنگ وتاریک وگفت توبروفکرخودتوبچت باش که این دیگه خلاصی نداره!   

 

 

فرهادمیرزادرمجلس رقص

فرهادمیرزادرمجلس رقص

درتاریخ ادبیات نیمه‌ی دوم قرن سیزدهم درجرگه‌ی نثرنویسان ازحاجی فرهادمیرزاعموی ناصرالدینشاه نام برده شده سطورزیررادرسفرنامه‌ی مکه پس ازشرکت درمجلس شب نشینی که به احترام اودرسفارت ایران دراستانبول ترتیب داده اندنوشته!!!

...بعدازحقه بازی(شعبده بازی)مجلس بال شد.خانم ها ومردهابه رقص افتادند!وپنج قسم رقاصی کردندواین خانم هارااین مردهاخسته کردند.هرکس دست درازمی کرد خانم بیچاره باخستگی دست بازمی کرد.خانمی به پیش من آمدبه میرزاجوادخان نایب اول سفارت به فرانسه گفت که اگربی ادبی نباشدمی خواهم دست درازکنم که باشاهزاده برقصم.گفتم به میرزا جواد بگوکه این سنگی مکعب نخراشیده است که ازجا حرکت نخواهدکردودست لطیف شماهم که به سنگ بخورددردخواهدگرفت خیلی خندیدوپُردُن(معذرت)گفت ورفت ازمیرزاجوادخان پرسیدم گفت خانم مستشارنمسه(اتریش)است خیلی زن زرنگی است وفی الحقیقه عالم غریب است که هیچ قباحت درنظراهل اروپانداردکه زنها گردن وسینه بازبه انواع حُلی وحُلَل(زیورها)آراسته بامردان اجنبی دست هم گرفته ودست به کمرانداخته درمجمع هزارنفربه رقص ووجدمی آیندوعنقریب این عادت به اهل عثمانی زودتر وبه اهالی ایران قدری دیرترسرایت خواهد کرد.یک نکته ازین معنی گفتیم وهمین باشد!ودرمیان زنها که میرقصیدندیک نفرمادرو دختریهودی بود.دخترش زنجیرنقره درکمرداشت وزیادترازاهل اروپامی رقصید.ناظم افندی که سالهادرطهران شارژدافر(کاردارسفارت)بودبه من گفت این یهودی است که میرقصد.گفتم درمذهب یهودباآن سختی که درمذهب دارنداین اعمال که سروسینه بازباشدخلاف شرع است.گفت حالا آنهاهم سویل زاسیون(متمدن)شده اندوعنقریب همه ولایات سویل زاسیون خواهند شد.ازعمرماچیزی باقی نیست ولی آیندگان خواهنددانست که هرچه نوشته شده حق است.درایران بلکه تمام آسیازنهاهرهفت(آرایش)نهاده باروی گشاده درکوچه وبازارحرکت خواهندکرد!!!

 

شکرتلخ(۵)

شکرتلخ(5)

درکتاب شکرتلخ میرزاباقرباجادوجنبل رمالی به نام حاجی مهدی اصفهانی درحالیکه کبری زن قدیمش راداردبه دام زن دومش جواهرمی افتدوروزی که بدستوررمال جواهرجادوئی رادرخانه ی کبری چال میکندکه مهرمیرزا باقرنسبت به او کم شودبه دام کبری می افتدومجادله‌ی منجربه ضرب وجرحی به شرح زیراتفاق می افتد!

هرکس باخواندن آن میان خندیدن وگریستن میماندولی برای من این سوال باقی استکه اگر نبرددوزن برسرتصاحب مردی درآواخردوران قاجاریه واوایل دوران پهلوی اینگونه بوده حالاتوام باکاررمالان قزوین چگونه است؟

_پدرسوخته پیرسگ چی آوردی درخونه من چال میکنی؟

_تاچشمت درآدوازصدوهشتادفرسخ راپانشی خودتوباسب ویابوبکشی بیای شوورمردوموظفت بکنی!

_لکاته خانوم اونوختی که من زن اون بودم توتوکوچه قجراکاررااندازی میکردی حالادیگه من اومدم شورتورو ظفت کردم.پدرسوزمونی تودرمی آرم

_هادی هادی چرااسم خودتورومانهادی من کوچه قجرائی نبودم اون خودت بودی مشهدتوبغل مردا"یره،یره،شورش مده قژمه مره میکردی"

_مریم سرکوره پیرسگ حالاچه زبونی ام داره توخیال کردی نمیشناسمت جواهردلال بنومه پتیاره خانوم درخونه من آوردی چیزچال میکنی حالایه زرنیم زبون داری اماتوبمیری این جادوجنبلاواست شوورنمیشن وخوب بودعوض خونه جادوگرادردکون خراط میرفتی میدادی واست میل زورخونه بتراشه یاتوکارمسراخانات میرفتی می گفتی ده بیس تاخرواست ریسه کنن

_تاچشم حسودم کوربشه همی الآنشم که میبینی یه موگندیده منو نمیذاره ده تامث تورو بگیره ویه شب نمیاد که روزش لُنگ حمومم در ِاتاقم آویزون نباشه

_اگه واسه من میگی که والا اگه من مردبودم وصدتاچوبیشم داشتم یکیشوبایه شمش طلا میخریدی تولنگ تونمیکردم این حرفاروواسه من نمیخواد بزنی الآنشم که اومدی ازدق همون راافتادی

_ارواح بابات اون توئی که حسرتشو داری من آروغ بزنم بوش ازتوگلوم بدماغم میزنه وروزی داربودم اگه سربی نون زمین گذوشتم سربی اون زمین نذاشتم توبروفکرخودتوبکن که بایدنسل بادمجون وخیارچنبلو وربندازی وعوض شوورشبا دسته هونگ زیرمتکات بذاری

_خوب معلومه جونم معروفه فوجی که لنگ نمیمونه اگه شده میوه کاجوعوض مال مرد ببینه میره پائینش میکشه

_هرچی قحبه باشم قدیه شب جمعه دورصحن تونبودم وتو دیگه بااون ننگ ونومه هات که دو صدگله دریده دوصدتپه چریده حالاکه به مارسیده لحاف سرش کشیده مث کبکه سرخودتو زیربرفه نکن پاهاتوهواکن هنوزم بارون نیومده ترکاروهم ببره دهن سگمم بزابسه باشه پته پوته توجلو همسایه هات بیشترروآب نریخته باشم تازه انقدوختی نیس که ازصیغه روی اومدی عوض زن نجیب مث شلغم خودتوقاطی میوه هاداری جامیزنی

همچه که کلمه پیرسگ برای جواهردردآوربودبهمان نسبت هم لفظ صیغه رومشهدی برای کبری کشنده مینمودکه بااین دوجمله دوحریف ورزیده که اولی سال شستمین وقاحت خود رامیگذرانیدودومی باچهارسال دربدری وآن مبارزات پهلوان ورزیده ای شده بود بجان هم افتاده آنچه ازتیروبیل وچوب ودرخت ودسته پارو ودسته سنگ کوب نانوائی وچنارهای خیابان وچهاردست وپای اسبهای درشکه وواگون وگلدسته های مسجد وقاپق ومناره وغیره بود حواله قباله هم کرده درآخرهم چون دوخروس جنگی بهم پریده باگاز ولگد ونیشگون وچنگ ومشت به حدنهایت یکدیگررا نوازش دادند ودرحالیکه هریک سروروی دگری راخونین وزخمین کرده کلاه گیس جواهر درمشت کبری قرارگرفت همسایگان بمیانجیگری برخاسته آنهارا ازیکدیگرجدامیکردندهمچنانکه هنوز تاسرشاه راه کوچه دوهوو به هم ناسزاردوبدل کرده خط ونشان کشیده به پشت وپیش خویش زده هریک برمال خودافتخارکرده آنرا ازصورت دیگری بهترمیدانستند.

 

شکرتلخ(۴)

شکرتاخ(4)

آقای همشهری درشکرتلخ دربخشی ازکتاب به بی نظمیهای اجتماعی پایان دوران قاجاریه پرداخته صحنه هائیرا ازهجمه هائی که به بابی ها صورت میگرفته را اینگونه بیان میکند.

مومنین وحامیان دین مبین خرزخمین کثیفی رافراهم کرده مردی زشت بدقیافه راوارونه سوارآن نموده اسم عباس افندی رابه سینه اش چسبانیده بقچه‌ی بزرگی به شکمش بسته کلاهی بوقی که باپشگل شترمنگوله‌ی بلندی بسرآن نصب کرده اند به سرش گذارده ریشش را به نجاست آلوده،بچه کچل متعفنی راجلوش نشانیده دُم خررابیک دست وشانه‌ ای بدست دیگرش داده سرزخم بچه راشانه می کشدکه جمعیت انبوهی درپشت ِخراوباسازودهل وکرنا هیاهوسرداده بانعره های مهیب وحشتزاشعر"رئیس بابیا عباس افندی- افتادتوخلاچرانمی خندی"رادم گرفته هیاهو براه انداخته حرکات عجیب وغریب میکنندودکان وخانه هرکس راکه به صاحبش مظنون میباشندچپوچپوگویان سنگسارکرده پیش میروند.

ازطرفی حاجی اله یار برای خریدن هندوانه برای بچه‌ی بیمارش عازم بازاراست:

درهمین موقع گرفتار دونفرازرجاله هامیشودوچون عبای نوی بردوش داشته آنهارابه طمع وامی داردتاقصدعبای اونمایندوبااین اشعارکه"سیدعلی محمدشیرازیه این  قحبه زن هم بابیه"به اوچسبیده عباراازدوشش کشیده به جیب و بغل میپردازند وچون درجیبهای قبااسنادواوراق بهاداری داشته به مقاومت برآمده بامشت بدهان یکی ازآنهاکوفته به دفعش می پردازد.دونفرهم مجالش نداده باضربه‌ی چاقوئی که به پهلویش واردمیآورند نقش زمینش میکند.

 

 

 

شکرتلخ(۳)

شکرتلخ(۳ )

خیلی جالب است زمانیکه دراروپاروانکاوان وروانشناسان روانشناسی وروانکاوی مدرن راپایه ریزی می کردند وحضرت فرویدمفاهیمی چون خودآگاه وناخودآگاه ذهن انسان رامطرح میکردوکتاب سترک تعبیررویای خورامی نگاشت ببینیدمعرکه گیرهم عصروی درایران باالتجابه بچه مرشدچگونه خوابهاراتعبیرمیکرده است!!!

_بچه مرشد؟

_جانم!

_بگوببینم اگرکسی درخواب مرغ وماهی ببیند چه صورت دارد؟

_اگردرخواب بینی مرغ وماهی به دولت میرسی یاپادشاهی!!!

_بارک اله،خوب بگوببینم؟اگردرخواب ببینی سوارخرشده ای چه تعبیردارد؟

_اگردرخواب بینی خرسواری زبخت خودبیابی کامکاری!

_اگرکسی ببیند سواراسب شده است چه تعبیردارد؟

_اگربینی که براسبی نشستی بدان مه منظری را عقد بستی!

_آفرین،خُب،شتر بارش چه تعبیردارد؟

_اگربینی شتربابارآمد،ببین حال مریضت زارآمد

_خُب اگرکسی ببیند که سگ به او حمله می کند چه معنی دارد؟

_به خواب ارسگ ببینی حمله ورشد،بدان خصمی تورافکرضررشد!

_موش وگربه درخواب چه نشان دارد؟

_اگردرخواب موش وگربه دیدی،بدان ازدزدوخائن غم کشیدی!

_خیلی خُب حالاآمدیم وکسی درخواب دیدکه یکی ازاقوام یاکسان نزدیکش که مرده بوده زنده شده،تعبیرآن خواب را چه میگوئی؟

_خواب دیدی که مرده زنده شده،چرخ برتواسیروبنده شده!!!

_ آفرین به این علمت!!!حالابگوببینم برف وباران چه معنی دارد؟

خواب دیدی که برف می بارد،حق توراازبلانگهدارد!(ولی!)(اما!)اگربودباران میرسدبرتورحمت یزدان!

_حالایک نفردرخواب ببیندکسی برمادراوسوارشده است چه تعبیردارد!!!؟

_کسی بامادرت انبازبینی درنعمت به رویت بازبینی!!!!!!!!!!!!

.....................................

....................................

....................................

واین رشته سردرازدارد!

شکرتلخ(۲)

شکرتلخ(2)

میرزاباقریکی ازچهره های اصلی کتاب شکرتلخ آقای شهری که حوادث زندگی اواخردوران سلطنت قاجاریه وشروع سلطنت رضاشاه رابیان می کنددریک گفتگوی درونی مشکلات حاصل اززن گرفتن راچنین می نگارد.

اول که آدم سراغ دخترشون میره هیچی نمی خوایم کنیزخودتونه،دسشوبگیرین خونه ببرین اما وختی پای آدمو تو گل گذوشتن ومیخ خودشونوکوبیدن وپای حرف وبعله برون اومدچارتاجم شدن اونیکی میگه این عروسی که میخواین ببرین یه چادرنمی خواد سرش کنین باقیه دیگه میگن می خواد می خواداین عروسی که می خواین ببرین یه جف کفش نمی خوادپاش بکنین؟می خوادمی خوادپیرهن نمی خواد؟می خوادمی خوادچارقدنمی خوادمی خوادمی خوادمهرنمی خواد؟میخوادمیخوادخرج عقدنمیخواد؟میخوادمی خوادخرج عروسی نمی خواد؟می خوادمی خواددردنمی خواد؟کوفت نمی خواد؟می خوادمی خوادیه وخ آدم نیگامیکنه همین کنیزه که هیچی لازم نداشته هزارچیزمی خواسه که دختروزیرش نمی خواسه تازم شروع مصیبتای دیگش میشه.

 

بهاران خجسته باد

           

                                 سرخی توازمن زردی من ازتو

 

 

چهارشنبه سوری جشن با شکوه آخر سال بزرای همه‌ی انسان دوستان جهان مبارک باد

 

عیدنوروزمستحکم ترین جانپناه وحافظ حیثیت ملی و شرف وشعوروشرافت ایران وایرانی درطول هزاران سال به کوری چشم انسان ستیزان برای همه‌ی ایرانیان ومردم صلح دوست جهان مبارک باشد

 

                                        بهاران خُجسته باد

 

 

شکرتلخ(۱)

 

شکرتلخ(1)

نام کتابی است که جعفرشهری یا(شهرباف)به رشته‌ی تحریردرآورده وباقلمی بس دلکش وزیبازندگی مردم پایان دوره‌ی قاجاریه راتصویرکرده است.شرح وقایع رااینجانب برای قطعه ای ازآن برگزیده ام که تاجری دیدیده های خودرادربازگشت به پایتخت برای دوستان خویش تعریف میکند.

شرح وقایع

همانطورکه سنت آباواجدادی این مرزوبوم میباشدهنوزهرکدخدائی حکم ِخدائی راداشت وهرمامورحکومتی قابض جان ومال وناموس مردم می بود وهرسیدوعمامه بسرونعلین بپائی معامله گرجان ومال وهستی مردم به شمارمی آمدخنجربه کمرها وتفنگ به دوش های دولتی چنانکه گوئی کینه دیرینه باملتی های این مملکت دارندباقصاوت هرچه تمام تربه جان مردم بی پناه می ریختندوگرفتن وبستن وکشتن ودماغ بریدن ومهارکردن وقبضه کردن اموال ومصادره دارائی ضعفا وبیچارگان همچنان رواج همیشگی داشت وشقه کردن ودرتنورسوزاندن ودست بریدن وچشم درآوردن وبچهارمیخ کشیدن کمافی السابق به قوت خودباقی بودواگردرانجابازازترس همین قانون دست وپاشکسته نیم بندمشروطه وسروصدای این چارتابقال وچغال به نام وکیل تااندازه ای سکنه درامنیت وحراست به سرمی برنددرخارج ازمرکزهمان فجایع زمان استبدادوشایدهم بشدت هرچه زیادترحکمفرما می باشد وبه قدرخردلی سیطره قانون به خارج ازشعاع دروازه های تهران به چشم نمی خورد.

 

افسانه آفرینش

افسانه‌ی آفرینش

صاق هدایت پدرادبیات نوین ایران نوشته ای دارد به نام افسانه‌ی آفرینش که برای اجرای نمایش خیمه شب بازی درسه پرده نوشته شده دربخشی ازاین دست نوشته اززبان حوابه جبرائیل آمده است:

به حرف آدم گوش نکنید،مخصوصاخیلی هم خوب است.بَه،مانمیخواهیم برگردیم توبهشت.آنجاآسوده نبودیم همیشه اسرافیل بیک با آن دک وپوزبدترکیبش موی دماغ مامی شد.تاباهم حرف میزدیم شوخی باردی می کردیم بوق می کشیدنمیگذاشت ماباهم خوش باشیم.همچنین نیست آدم؟

 

رستم التواریخ(۵)

 

رستم التواریخ(5)

دراینجابااین بخش ازکتاب رستم التواریخ کاراین کتاب رابه پایان می بریم وفکرمیکنیم همین اندک یک ازهزارو مشت نمونه‌ی خرواراست هم به لحاظ شیرین زبانیهای رستم الحکما وشیوه‌ی افشاگرانه اش وهم آنکه بیادبیاوریم درزمانی که ملل راقیه‌ی جهان چهاراسبه به سوی ترقی میتاختندپادشاهان ودرباریان ماچگونه میزیستند.

رستم احکما معتقداست که خرصالحان وزاهدان دروغی شاه ودرباررابه فسادکشاندند

...زهادبیمعرفت وخرصالحان بی کیاست بتدریج درمزاج شریفش وطبع لطیفش رسوخ نمودندوویراازجاده جهان بانی وشاهراه خاقانی بیرون ودرطریق معوج گمراهی وی راداخل وبه افسانه های باطل بی حاصل اورامغرورو مفتون نمودندوبازارسیاستش رابی رونق وریاستش راضایع مطلق کردندامورخرصالحی وزاهدی چنان بالاگرفت وامورعقلیه موافق حکمت وتدبیردرامورنیست ونابودگردیدطرق متعدده‌ی فتنه وفسادوابواب افراط دراموروطن به صورت عدل برروی جهانیان گشودند

رستم التواریخ (۴)

 

 

 

رستم التواریخ (4)

المجامعت الحماریه الجهت التلذذالسلطانیه الجنب کل نسوان فی الحرمسرانیه

هرسال درفصل ِبهاروبه موسم ِعلف دادن دواب،درباغهای دلگشای باصفای پادشاهی باپنجهزارنفرازاهل ِحریم خودازخاتون وبانووبی بی خدمتکاروکنیزوگیسوسفیدباصدخواجه‌ی سفیدوصدخواجه سیاه یعنی آغایان محرم حریم پادشاهی نزول اجلال میفرمودندومیفرمودندنرِخرهاوماده خرهای بسیارمیآوردندوبرهمدیگرمی انداختندوازتماشای مجامعت آن نره خرهاهمه محظوظ ومتلذذمیشدندوازفرط ِحظ ولذت بی خودوبی هوش می شدندهمه آن زنان سمن برِنسرسن تن ِگل اندام ِلاله رخسار،دردل غمناک واندوهگین میشدندوآه ِسردازدل برمیکشیدندوشعری میخواندند که کاتب روی نگارشش را نداردهمین گفته آیدکه بس افسوس بود وفسوس ازاینکه چراآن نره خران شوی ایشان نیستندی!

 

رستم التواریخ(۳)

 

رستم التواریخ(3)

 

خوردوکردخسروانی

پلووچلاوی که به جهت آن یگانه آفاق می پختندبه جای روغن،مغزقلم گوسفند.گاومینمودندواطمعه واشربه ای که ازبرای آن جهان مطاع وخلاصه ملوک طبخ می نمودنددر دیگ رزناب می پختندآن شاهنشاه والاجاه کثیرالاشتها وپرشهوت بودبه سبب آنکه طلائی که با اکسیراعظم حیوانی ساخته بودندودرخزانه برکت نشانه پدربزرگوارش بودباعرق نمک طعام حل مینمودندودراول فروردین ماه هرسال یک باربه قدرمذکورآن سلاله ملوک ازآن مرکب جانبخش دلگشاوازآن معجون نیروافزای شفابخشای غم زدای مذکورتناول ونوش جان می نمودندروزوشب در اکل ومجامعت بسیارحریص وبی اختیاربوده وبه جهت امتحان دریک روز ویک شب یکصددخترباکره ماهرو رامی فرمدند ازبرای وی مُتعه نمودند وآن پناه ملک وملت به خاصیت وقوت اکسیراعظم بیست وچهارساعت ازاله بکارت آن دوشیزگان دلکش طناز وآن لعبتان شکرلب پرنازنمودندوباز مانند غرابان مست هل من مزید فرمودوبعدایشانرابه قانون شریعت احمدی مرخص فرمودودرهمه ممالک ایران داستان انتشاریافت.واماازمجامعت خسروانی همین بس که گفته آیدکه بااطواربسیارخوش وحرکات دلکش رستمانه به یک یورش حلقه دربسته محکم بلورین آن نازنین راتصرف مینمودوقفل لعل مانندش رابه مفتاح الماس خودمی گشود وازطرفین چنان حظ ولذت میافتند وبدان قسم محظوظ ومتلذذمی شدند که به تصویروتحریرنمی گنجیدزیرا که معجونی پیش ازمقاربت برحفشه خودمی مالیدکه فی الفور حشفه به خاریدن درمی آمدوچون به مقاربت مشغول می شد فرج آن زن نیزازآن دوابه خارش درمی آمدوبه سبب قوت باهی که آن یگانه آفاق داشت آوردوبردش بسیاربه طول می انجامیدوبسیارمتحرک بودتا آنکه ازفرط لذت طرفین نزدیک بغش نمودن وبیهوشی میرسیدندماشااله لاحول ولا قوه الاباله العلی العظیم

 

رستم التواریخ(۲)

لذت خانه

(حرمسرای شاه سلطان حسین صفوی)

 

حجره مدوروسیعه ای درآنسرای پرنشونمابازینت بسیارساختندکه گهگاهی آن سرورسلاطین عهدخودباچهل پنجاه نفراززنان ماه طلعت حوراطوارپری رفتارچشم جادوی هلال ابروی مشگین گیسوی طنازپرنازغمزه گرعشوه پرداز خوددرآن حجره پرزینت وآئینه جناب خوددرمیانه مجردازلباس ولعبتان شوخ وشنگ ومذکوره بدورش برهنه می نشستندوهریک یک نازبالش پرپرقوی اطلس حریرودیباوپرنیان وزربفت می نهادند به زیرکمرخودوپاهای خودرابه زیرکمروزانو می کشیدند وبه پشت می خوابیدندوعشوه ها وغمزه هاونازها وغنج ها می نمودند وکرشمه هامی سنجیدندوشوخی هاباهم می نمودندولطیفه ها به هم گفتند ومی شنیدند.آن خلاصه ملوک نیکوسلوک ازهرطرف آن ماهوشان سیم اندام راتماشامی نمودندوازهریک که خوش ترش می آمدبدست مبارک خود دستش رامی گرفت وبه مردی ومردانگی اورادرمیان می خوابانیدوپاهای نازک حنائی نگاربسته اورابردوش مبارک خودمی انداخت وعمودلحمی سخت مانندفولادخودرابرسپرمدورطولانی سیمین نازک آن نازنین فرومی کوفت ومجامعتی خسروانی می نمود که لاحول ولا قوه الا باله وآن حجره را لذت خانه می خواندند.

رستم التواریخ(۱)

رستم التواریخ (1)

 

مصنف رستم التواریخ محمد هاشم موسوی حسینی ملقب به رستم الحکمااست.حوادث موردبحث دراین کتاب دورانی را دربرمیگیردکه به قول راوی"ازآمدوشدوگیروداروکش مکش همه‌‌ی ایران راخصوصا اصفهان رابی رونق وخالی ازآب وتاب نمودند"به طورمشخص موضوع کتاب جنبه هائی ازتاریخ ایران وچگونگی انقراض حکومت صفویه وسلطنت محمودواشرف افغان وحکومت پرحادثه نادرشاه وکریم خان زندوهرج ومرج ودوران ملوک الطوایفی که درنتیجه ضعف حکومت مرکزی پدیدآمد" وبالاخره روی کارآمدن سلسله قاجاراست.

 

حَظ خانه

 (حرمسرای شاه سلطان حسین صفوی)

 

"...درآن سرای بهشت مانندحجره ای دلگشاساختندومکانی عمیق درآن بنانهادندازدوطرف سراشیب که دهنه بالای آن هفت ذرع ودهنه‌ی زیریک ذرع وازبالاتازیرسنگ ِمرمرنصب نموده بودندآن حجره رابازینت بسیارساخته وپرداخته وآراسته وپیراسته بودندکه گاهگاهی آن یگانه‌ی روزگاربرهنه می شدویک زوجه‌ی ماه سیمای سیم اندام خودرابرهنه می نمودوازبالای آن مکان عمیق روبروی هم مینشستندوپاهای خودرافراخ مینهادندوازروی خواهش همدیگررابدقت تماشا مینمودند ومیلغزیدندازبالاتازیرچون بهم میرسیدندالف راست به خانه‌ی کاف فرومیرفت پس آن دوطالب ومطلوب دست برگردن همدیگرمینمودند وبعدازدست بازی وبوس وکناربسیارآن بهشتی سرشت مجامعتی روحبخش بازوجه‌ی حورسیمای خودمینمودکه واه واه چه گویم از لذت آن الهم ارزقناوجمیع المومنین آن راحظ خانه مینامیدند..."

 

پیشگفت

پیشگفت:

"ازاوراق ِزرنگارِکتابها"درپی آن است تابابه نمایش نهادن اوراق پراکنده ای از کتابهابویژه کتابهائی که یادردست نیست واگرهست ذوق همت وبضاعت علمی خوانش آنهانیست انظاری رابه خود جلب کندکه شیفته‌ی دانائی اندو ازآنجاکه به باورصاحب این قلم کتابهای ارزشمندبازتاباننده‌ی چگونگی زیست جماعات انسانی است میتواندمفیدفایده واقع شودبه عبارت دگراینجانب درخلال به نمایش نهادن این اوراق درپی آنم که نشان دهم که پدران ما چگونه زیسته اند.درآغاز برآن سربودم که آنچه هائی که به معرفی درمی آورم به تبعیت ازنظم ونظامی قراردهم ولی به دلایلی ازآن گذشتم ونقطه عزیمت رابرباوربه"هیچ آداب وترتیبی مجوی"قرارداده واز شیفتگی خودبه نظم پریشان مددگرفتم.ازآنجاکه اززبان بزرگان به انتخاب نقل سخن میکنم که به هرحال به شکلی به زندگی در گذشته وحال وآینده مربوط میشوند همگان را به این بیت ازخواجه شیرین سخن شیراز حوالت میدهم که:

من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی

به هرروی این کارناچیزراتقدیم میکنم به همه‌ی جانهای شیفته‌ ای که سخن از خورشید پرندگان توفان ابرهابلندی ها میهن دوستی عشق نفرت سرگشتگی تنهائی مخاطرات ترس تقدیرآمال اشتیاق نوزایش سرخوشی ناشناخته ها رنج درد وضوح نهفتگی دانائی جاودانگی خداگونگی وحتی مرگ وبقیه‌ی دغدغه ها ومضامین جاودان بشری درجانهای پاکشان اخگربرمی افروزد.درپایان دراین کارکوچک دست گرم هرفریادرسی راازپیش به گرمی می فشارم