ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

ازاوراق زر نگار کتابها

کارهای چپ وبلایه مکن که به دست چپت دهند کتاب

چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری

به شاخ شعله آن مرغی نشیند

که ازآتش شرر چون دانه چیند

این جشن بزرگ باستانی ومردمی رابه مردم صلح وشادی دوست وطنم

 تبریگ

 میگویم  

htpp://kheyzaran.blogsky.com

زردی من ازتوسرخی توازمن

دیوان مرحوم سیدجعفرخاکشیر

دیوان مرحوم سیدجعفرخاکشیر

به بهانه‌ی طرح ادبیات اروتیک

به هرحال کارادبیات پرداختن به انسان وجهان است اگربخش عظیمی ازادبیات به اخلاق وتعالی روح میپردازدبخشی ازآن نیزحق داردبه جسم بپردازدحتی اگراین پرداختن برای گرفتن تیزی محتوابه زبان طنزدرآمده باشد.به هرروی آقای خاکشیراصفهانی بوده ومقارن سال هزاروسیصدوپنجاه وهفت خرقه تهی میکندوازو دیوان شعری باقیست که بیشترجهت سرگرمی برای بیشترازهیجده سالگان قابل استفاه است

***

درصف شاعران دلیرم من   ...*سپرکن که گرز....**من

*=نقطه اول(ک)نقطه دوم(و)ونقطه سوم(ن)

**=نقطه اول(ک)نقطه دوم(ی)نقطه سوم(ر)نقطه چهارم(م)

 ***

کس(کاف مضموم)گفت مرا...*فراوان هوس است

دریاب مرااگرتورادسترس است

...**م چوالف راست شدوباکس گفت

درخانه اگرکس است یک حرف بس است

*=بی تربیتی مرد

**=ایضاً

کیمیای سعادت

کیمیای سعادت

امام محمدغزالی

به سبب آشنائی باخواجه نظام الملک به دربارملکشاه سلجوقی راه یافت وبه سبب کاردانی خویش به استادی مدرسه‌ی نظامیه‌ی بغدادرسیدولی آن چه رامیافت درعلم ظاهرنیافت.ازبغدادبه زادگاه خودطوس آمدمدرسه ای دایرکرد ودرگوشه نشینی جان داد.کیمیای سعادت ِوی ازمحتوای غنی حکمت ومعرفت گذشته نثرشیوائی دارد

"...روزی شیخ ابوسعیدابوالخیررحمه الله علیه میگذشت با صوفیان،فراجائی رسیدکه چاه طهارت جای پاک میکردندونجاست درراه بود.صوفیان همه بیک سوی گریختندوبینی بگرفتندوشیخ بایستادوگفت:"ای قوم،دانیدکه این نجاست فرامن چه میگوید؟"میگویدکه:"دی دربازاربودم،همه کیسها(کیسه ها)خویش برمن همی افشاندیدتامرابدست آوردید،یک شب باشماصحبت بیش نکردم،بدین صفت گشتم!مراازشمامیبایدگریخت یاشماراازمن؟"

صادق هدایت وترانه های خیام

صادق ِهدایت وترانه های خیام

به مناسبت صدوششمین سال تولد صادق هدایت

میگویند:"دردنیا،ایران رابه نام وبواسطه‌ی رباعیات خیام میشناسند"اگرچه این گزاره‌ قدیمی است وامروزه ایران رادرپیوندباچیزهای بدیع دیگری میشناسندکه نفت واحمدی نژادودیگرچیزهاازآن قماشندولی ازآنجاکه بسیاری ازشعرادرکاررباعی سرائی زورآزمائی کرده اند.بسیاری اززباعیات راخواسته یاناخواسته به خیام نسبت داده اند.واین مشکل معمائی به نام معمای رباعیات خیام بوجودآورده که سرانجام درآش درهم جوش ِاین همه رباعی با محتواومعانی متضادکدام رباعیات رامیتوان به درستی به خیام نسبت داد؟برای حل این معضل صادق هدایت درتحقیقی مدرن که درپژوهشهای ادبی بی نظیراست توانسته با دلایل نزدیک به یقین تعدادی رباعی رابه خیام نسبت بدهدوبه این وسیله رباعیات خیامی رااززباعیات غیرخیامی جداکند.

در ابتدای این کتاب کمیاب هدایت مینویسشد:

"...اگرهمه کتابهائی که راجع به خیام ورباعیاتش نوشته شده،جمع آوری شود،تشکیل کتابخانه بزرگی راخواهدداد.ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است ودردسترس همه میباشدمجموعه ایست که عموما ازهشتادالی هزارودویست رباعی کم وبیش دربردارد،اما همه آنها تقریبا جنگ مغلوطی ازافکار مختلف راتشکیل میدهند.حالا اگریکی ازنسخه های رباعیات را ازروی تفریح ورق بزنیم وبخوانیم درآن به افکارمتضاد وبه مضمونهای گوناگون وبه موضوعهای قدیم وجدید برمیخوریم،بطوریکه اگریکنفرصدسال عمر کرده باشد وروزی دومرتبه کیش ومسلک وعقیده خودرا عوض کرده باشد قادربه گفتن چنین افکاری نخواهد بود..."

ضمن دعوت به خواندن این کتای ارزشمندیکی ازرباعیات ناب خیامی را به عنوان اولین رباعی خیامی موجوددرکتاب ترانه های خیام تالیف صادق هدایت به شما تقدیم میگردد.

هرچندکه رنگ وروی زیباست مرا

چون لاله رُخ وچوسروبالاست مرا

معلوم نشدکه درطربخانه خاک

نقاش ازل بهرچه آراست مرا؟

درزی درکوزه افتاد

درزی درکوزه افتاد

قابوسنامه

امیرعنصرالمعالی کیکاوس بن اسکندربن قابوس وشمگیرازامیران آل زیاربانثری زیباوغنی ازحکمت

درشهری مردی درزی(خیاط)،بردروازه‌ی شهر"دوکان"داشتی،بردَرِگورستان،وکوزه ای درمیخی آویخته بودوهَوَسَش آن بودی که هرجنازه ای که ازدَرِشهربیرون بردی وی سنگی درآن کوزه"افگندی"وهرماهی حساب آن سنگها کردی که چندکس بیرون بردند وآن کوزه تهی کردی وبازسنگ درهمی افگندی،تاروزگاری برآمد،درزی نیزبمرد،مردی به طلب درزی آمدوخبرمرگ اونداشت.دَرِدوکانش بسته دید،همسایه‌ی اوراپرسید که این درزی کجاست که حاضرنیست؟همسایه گفت که:" درزی درکوزه افتاد!"

زیبائی درادبیات سیاه صادق هدایت

زیبائی درادبیات سیاه صادق هدایت

به گفته‌ی بسیاری ازکارشناسان داخلی وخارجی به دلایل گوناگونی شعروادبیات داستانی دروطن یک دوره‌ی بحرانی راپشت سرمیگذارد.اگرچه عباس معروفی نویسنده ی موفق ومطرح کتاب سمفونی مردگان باقبول این حقیقت معتقد است:"درهمین بحران اگرنه درعرصه‌ی فراخناک شعر،حداقل درادبیات داستانی کارهای قابل ملاحظه ای هم انجام گرفته که متاسفانه این کارهادردرون مرزشانس ِعبوراززیر تیغ سانسوررانیافته اند"شعرکه دیگرجای خودرادارد هرکس(به فتح کاف) این روزهابایک سوادخواندن ونوشتن ِدست وپاشکسته قدری اختلاف خانوادگی واندککی چاشنی شکست درعشق،یابوی بی نوای شعررالکاته یا جوزعلی واربه شیوه‌ی اهالی یالقوزآبادبه زیرران میکشدومیتازد وچون به خلوتی میرسدازیابوپیاده شده گوشه ای میجویدوهی زورمیزندوزورمیزندتاچیزی ازاوصادرشود که اسمش راهم میگذارد شعربافی وآن را با وقاحت وبی شرمی درمجله وروزنامه والخصوص وبلاگ منتشرمیکند.درچنین واویلابازاری دوست داران ادبیات وقت خورابه سیروسیاحت درمتون قدیمی تروپخته ترادبیات صرف میکنند.این تنهاراه حفظ سطح ذائقه‌ی هنریست که میتواند دست کم دردراز مدت درکمک به هنرمندان عبورازین بحران راامکان پذیرکند.باری ازادبیات قدیمی ترکه بگذارم وبگذرم خواندن آثارهدایت درمیدان ادبیات داستانی بسیارحائزاهمیت است وجای خوشحالیست که درکمترخانه‌ی اهل کتابی درکنارقرآن وشاهنامه یکی ازآثارگرانقدرهدایت وجودنداشته باشد.همگان دیگرمیدانندکه تا کنون به علت اهمیتی که آثارهدایت درادبیات نوین ایران داشته ده ها برابرِحجم آثاروی برآنها نقد نوشته شده واین کارهنوزهم ادامه دارد.بطوریکه کمترروزنامه ومجله ووبلاگ صاحب نامی را میشناسیم که مرتبا آثارهدایت رااززاویه های متفاوت مرورنکنند.

این روزها درهرفرصتی که دست بدهددرپی توجه وجمع آوری آن بخش ازنوشته های هدایت هستم که بازگوکننده‌ی قدرت ساده نویسی وخلق قطعه های زیبای ادبی است.برای نمونه به قطعه‌ی زیرتوجه کنید که هدایت دربوف کوربه دختراثیری پرداخته بدون شک درهمه‌ی آثارهدایت چنین نمونه هائی فراوان خواهیدیافت.بخوانید ولذت ببرید:

"...اونمیتوانست باچیزهای این دنیارابطه ووابستگی داشته باشد.مثلاآبی که اوگیسوانش راباآن شستشومیداده بایستی ازیک چشمه‌ی منحصربه فرد ناشناس ویاغارسحرآمیزی بوده باشد.لباس ِاوازتاروپودوپشم وپنبه‌ی معمولی نبوده ودستهای مادی،دستهای آدمی آن راندوخته بود.اویک وجودبرگزیده بود.فهمیدم که آن گلهای نیلوفرگلهای معمولی نبوده،مطمئن شدم اگرآب معمولی برویش میزدصورتش میپلاسیدواگرباانگشتان بلندوظریفش گل نیلوفرومعمولی رامیچیدانگتش مثل ورق گل پژمرده مشد..."

شارل بودلروتصویرآنیما!

شارل بودلروتصویرآنیما*

شارل بودلرشاعرنامدارنیمه‌ی دوم قرن نوزده فرانسه به لحاظ شعروزندگی شگرف شگفت انگیزش منحصربفرد است.کتاب شعر:

"گلهای اهریمنی"

اوراباعنوان:

"ملال پاریس وبرگزیده ای ازگلهای بدی"

استادگرانمایه محمد علی اسلامی ندوشن درسال هزاروسیصدوچهل ویک خورشیدی به فارسی برگردانده.قطعه‌ی زیرکه به لحاظ معنی وطرزبیان به آنیمای"دختراسیری"بوف کورصادق هدایت شباهت دارد برای این هفته انتخاب شده که.بودلرباانتشاراین کتاب ازطرف دادگاه متعصب جاهل به اتهام اهانت به اخلاق وتجاوزبه عفت عمومی به دادگاه فراخوانده ومحکوم شدولی ویکتورهوگووی رابه عنوان یکی ازمفاخربی همتای فرانسه ستود.

  "...من دراشتیاق ِکشیدن تصویرزنی میگدازم،که بسیاربه ندرت برمن ظاهرشده وبسیارزودازمن رمیده است.این زن زیباست وبرتراززیبا حیرت انگیز است.دروجوداوسیاه فزونی دارد(دختراثیری بوف کورهدایت هم پیراهن سیاه به تن دارد)وهرچه ازاوانگیخته میشود،ظلمانی وعمیق است.چشمانش دوهاویه اندکه رمز،به طرزابرآلودی ازآن ساطع است ونگاهش (که)چون آذرخش میدرخشد:انفجاریست ازتیرگی..."

(یادمان باشد که دربوف کورهم راوی اشتیاق فراوانی دارد که چشمتن زن اثیری را نقاشی کند.

*=برای مطالب بیشتر درمورد(آنیما)به لینک خیزران پست "رویاواره‌ی ازدواج جادوئی مهرومهریانه"رجوع کنید.

شیرین ترین تعبیرخواب

شیرین ترین تعبیر ِخواب

بازهم ازکتاب مستطاب "شکرتلخ" جعفرشهری

شیخ اکبرمسئله گویکی ازمعرکه گیرهای بنام رسوائی است که کوش فضیحتش همه جاراگرفته،فساداخلاقیش که همیشه یکی دوپسربچه دست پرورده بنام بچه درویش درپای سفره معرکه اش قرارمیدهدزبانزدخاص وعام میباشد،ولی ازجهت شیرینی بیان ومزاح هاوشوخی های میان معرکه اش موردتوجه بسیاربوده رونق معرکه اش زیادترازسایرین میباشدکه درین روزهاازجهت اقتضای زمان یکی ازمبلغین دین حنیف گردیده مذهب سخیف(بابیگری)رابه باددشنام وناسزاقرارمیدهد.

...

باسه صلوات پی درپی که ازتماشاچیان دریافت میکندبه این صورت معرکه خودراشروع میکند.

به بسم اله میخوانم خدارا،زمشتی خاک آدم ساخت مارا،زبسم اله چیزی نیست بهتر،نهادم تاج بسم اله برسر،عجب تاجی است این تاج الهی،بنه برسربروهرجاکه خواهی،روبه بچه مرشدخودکه پسرگندم گون نمکین سیزده چهارده ساله میباشدنموده اورا به سوال وجواب میکشد.

بچه مرشد؟

جانم

بگوببینم اگرکسی درخواب مرغ وماهی ببیند چه صورت دارد؟

بچه مرشدبا صدای بلندجواب میدهد:

اگردرخواب بینی مرغ وماهی بدولت میرسی یا پادشاهی

بارک اله خب بگوببینم،اگردرخواب بینی سوارخرشده ای چه تعبیر دارد؟

اگردرخواب بینی خرسواری،زبخت خودبیابی کامکاری

اگرکسی ببیند که سواراسب شده است چه تعبیردارد؟

اگربینی براسبی نشستی،بدان مه منظری راعقد بستی

آفرین خب شتربارش چه تعبیردارد؟

اگربینی شتربابارآمد،بدان حال مریضت زارآمد

خب اگرکسی ببیند که سگ به اوحمله میکندچه معنی دارد؟

بخواب ارسگ ببینی حمله ورشد،بدان خصمی ترافکرضررشد

موش وگربه درخواب چه نشان دارد؟

اگردرخواب موش وگربه دیدی،بدان ازدزدوخائن غم کشیدی

خب حالا آمدیم وکسی درخواب دید که یکی ازاقوام یاکسان نزدیکش که مرده بودزنده شده تعبیر این خواب را چه میگوئی؟

خواب دیدی مرده زنده شده،چرخ برتو اسیروبنده شده

آفرین به این علمت!حالابگوببینم برف وباران چه معنی دارد؟

خواب دیدی که برف می بارد،حق توراازبلانگه دارد.ولی اما!!!اگربودباران میرسدبرتورحمت یزدان

حالایکنفردرخواب ببیند کسی برمادراوسوارشده است چه تعبیردارد؟

کسی بامادرت انبازبینی،درنعمت برویت بازبینی

دراینجا کمی هم به شوخی پرداخته می پرسد:

حالاکسی مردی رادرخواب بازن خودش ببیند،این خواب راچه تعبیرمیکنی؟

زن اربینی توبامرددگرجفت،بدان بامال وعشرت میشوی جفت،خب معلومه مرشدوقتی کسی زنشوبحریف بفرسته باجشومیگیره،پول دارمیشه،این که دیگه پرسیدن نداره

خنده حضار

خب حالایک خواب ازت میپرسم اگردرست جواب دادی یک انعام حسابی برخت میکشم

"بازبان معمولی" چون تااینجا سوال جواب باآوازاجرامیشد:

هرچی باشه جواب میدم مرشدامامیترسم انعامت یه پس گردنی باشه!

نه ازاون بهتره

یه چای قندپهلو

ازاونم بهتره

لابدمیخوای شمس العماره روباسمم کنی

اگه بگم ازاونم بالاتره باورمیکنی؟

حالابگوببینم اون انعوم چیه که ازشمس العماره بالاتره؟

اون صلوات برمحمدوآل محمده

که جمعیت شروع بفرستادن صلوات میکنند.

کجابودیم؟آها یادم افتاد،حالا آمدیم ویکی ازتوپرسیدکه دیشب خواب دیده بجای آلت مردیش

 فرج(کس)(به فتح کاف)زن درآمده.جواب این خوابوچی بلدی بدی؟

جواب این خواب اینه که این شخص کاروکاسبیش ازدستش میره وپیش مردم بی اعتباروآبرومیمونه.

یکی دیگه اومدگفت بزهارش موی زیادی دراومده.جواب این خوابوچی میدی؟

جواب اینخواب اینه که مال حروم بدستش میرسد.

خوب حالایک صلوات دیگه جمعیت مارو مهمون بکنن

ازین جا به بعدمرشدمعرکه گیربخش دوم معرکه را تدارک میبینه که به تعبیر خواب مربوط نیست.

امیرحرس

امیر ِحَرَس

نثرسیاستنامه یاسیَرالملوک بی همتاست به مامی آموزاندکه استواربنویسیم

...هیچ کس بزرگترازامیرحرس بردرگاه نبوده است وباشکوهتر،ازبهر ِ آنکه شغل اوتعلق به سیاست(کیفروتنبه)داردوهمه کس ازخشم وعقوبت(شکنجه) پادشاه بترسد،وپادشاه چون باکسی خشم گیرداورا(امیرحرس را)فرماید : 

گردن زدن،ودست وپای بریدن،وبردارکردن وچوب زدن وبه زندان وبه چاه کردن...

به لحاظ معنی ومحتوا به این نثرعیب نگیریدکه خواجه ازمملکت داری هزارسال پیش مینویسدبایدوقتی تعجب کنیدکه همین اعمال درآغاز قرن بیست ویک ازطرف ِحکومت دارانی علیه مردمان به کارمیرودکه آنهارا به قدرت رسانیده اند!

بهای حلوا

بهای حلوا

قابوسنامه

امیرعنصرالمعالی قابوس بن وشمگیر

حکایت_شنودم که روزی"شبلی"رحمه اله علیه درمسجدی شد،تادورکعت نمازبگزاردوزمانی برآساید،

(بنده اله فچرمیکنم که آسائیدن برآن دیگری غالب بودستی)

درمسجدکودکان دبیرستان بودند،اتفاق راوقت نان خوردن کودکان بود ودوکودک بنزدیک شبلی رحمته اله علیه

(چندباررحمته اله علیه؟!)

نشسته بودندیکی پسرِمنعمی بودویکی پسرِدرویشی ودورنبیل نهاده بودند،درزنبیل پسرِمنعم نان وحلوابودودرزنبیل پسرِدرویش نان ِتهی، پسرِ منعم نان وحلوا میخوردوپسردرویش ازوی حلواهمی خواست.پسرمنعم گفت:

"اگرتوراپاره ای حلوابدهم تو سگ ِمن باشی؟"

گفت:"باشم"

گفت:"بانگ ِسگ کن تاتوراحلوابدهم"

آن بیچاره بانگ سگ همی کردوپسرمنعم حلوابوی همی داد.چندکرت هم چنین بکرد وشیخ شبلی رحمت اله علیه(!)درایشان نظاره میکردومیگریست.

مریدان گفتند:"ای شیخ توراچه رسیدکه گریان شدی؟"

گفت:"نگاه کنیدکه طامعی وبی قناعتی به مردم چه میکند.چه بودی اگرآن کودک بنان ِخشک تهی خودقانع بودی وطمع حلوای آن کودک نکردی،تاوی راسگ ِهمچون خودی نبایستی بود."

(بندَه اله فچر میکنم شبلی به جای گریستن (گرَک=باید) به بچه میگفت:"کاردبه شکمت بخورد")

سیاستنامه یاسیرالملوک

سیاست نامه یاسیرالملوک

قوام الدین ابوعلی حسن بن اسحق ملقب به خواجه نظام الملک

نمازشکرمعتصم خلیفه‌ی مسلمانان بعدازازاله‌ی بکارت سه دخترباکره

حکایت

روزی معتصم به مجلس شراب نشسته بودوقاضی یحیی بن اکثم حاضربود.معتصم ازمجلس برخاست ودرحجره‌ی دیگرشد.زمانی بود،بیرون آمدوشرابی بخورد،وسه باردرگرمابه شدوغسل بکردوبیرون آمدو"مصلی نماز"*خواست ودورکعت نمازبکردوبه مجلس شراب بازآمد.معتصم،قاضی یحیی را گفت:"دانی که این نماز چه بودکه کردم؟" قاضی گفت:"نه"معتصم گفت:"نمازشکرنعمتی ازنعمتهایی که خدای عزوجل مراارزانی داشت"یحیی گفت:"آن چه نعمت است،اگر رای بلندبیندبفرمایدتامانیزشادباشیم"

معتصم گفت:"دراین ساعت سه دختررا دختری بستدم که هرسه دختر دشمن من بودند:یکی دختر ملک الروم،دوم دختر بابک**، سیوم دختر مازیارگبر***

*=جانماز

**=بابک خرم دین مبارزنستوه ایرانی که برای نجات ایران علیه معتصم میجنگیدوخودبه فجیع ترین شکل به دست معتصم کشته شد

***=مبارز ایرانی دیگری که علیه معتصم میجنگیدواونیز به دست معتصم کشته شد

موعظه ی دوم

خواجه عبداله انصاری

رساله‌ی مقولات

ازموعظه‌ی دوم

مست باش ومخروش،گرم باش ومجوش،شکسته باش وخاموش،که سبوی درست را بدست برندوشکسته رابدوش کشند،نجات خواهی مبتلاشو،بقاخواهی ازپی فناشو.اگرداری طرب کن واگرنداری طلب کن.یارباش واغیارمباش...

کمال انسان به تصرف دل است،باقی مثال آب وگِل است.اگریاراهلست.صحبت بااهل بدرقه‌ی دل وجانست وصحبت بانااهل تفرقه‌ی خانمانست،آن مصاحبیست برای افزودن جان وین مصاحبیست برای ربودن نان.مصاحب اول راشفیق جان خوان ومصاحب نااهل رارفیق نان دان...

توپ مرواری

توپ ِمرواری

صادق هدایت

استادم داریوش آشوری"توپ مرواری"راجزتسخرنامه های هدایت طبقه بندی میکند.که دربین تسخرنامه هاکه به زبان خندستان سخن میگوینددرتوپ مرواری سیرتلخ ترشدن وگزنده ترشدن رامیبینیم که بازهرخندخودمیخواهدهمه چیزدرپیرامون خودرابترکاند.به هرحال تهوع ویرانگرهدایت رادرتوپ مرواری دراوج میبینیم.

توپ مرواری اینگونه شروع میشود:

اگرباورتان نمیشود،برویدازآنهائی که دوسه خشتک ازمن وشمابیشترجرداده اندبپرسید،گیرم که دوره‌ی توپ مرواری راندیده باشند حتماازپیروپاتالهای خودشان شنیده اند.این دیگرچیزی نیست که من بخواهم ازتولنگم دربیاورم:عالم وآدم میدانند...

مسیح بازمصلوب

مسیح بازمصلوب

نیکوس کازانتزاکیس

گفتگوی مانولیوس وکشیش

مانولیوس_پدرمابایدچگونه خدارادوست داشته باشیم؟

کشیش_ازراه دوست داشتن مردم،فرزند

مانولیوس_مردم راچگونه بایددوست داشت؟

کشیش_ازطریق مبارزه برای بازآوردن ایشان به راه راست

مانولیوس_راه راست کدام است

کشیش_راهی که روبه بالامیرود

آن چیزرا دین وکدورا ندیدن

مولانا

عنوان داستان آنکه(آنچیزرا دیدولی کدوراندید) 

"داستان آن کنیزک که باخرخاتون شهوت میراند واوراچون بزوخروس آموخته بودشهوت راندن آدمیانه وکدوئی درقضیب خرمیکردتاازاندازه نگذرد،خاتون برآن وقوف یافت لکن دقیقه‌ی کدوراندیدکنیزک رابه بهانه براه کردجائی دوروباخرجمع شدبی کدوهلاک شدبه فضیحت،کنیزک  بیگاه بازآمدونوحه کردکه:

ای جانم وای

چشم روشنم

کیردیدی کدوندیدی

ذکردیدی

آن دگرندیدی؟

ارداویراف نامه(۴)

ارداویراف نامه(4)

بند92_آنگاه،روان آنان رادیدم که میخی چوبین برچشمشان زده شده بود.

پرسیدم:"این تن چه گناه کردکه روان چنان پادافره برد؟"

سروش پرهیزگاروایزدآذرگویندکه:

"اینروان آن بدخواهان است که نیکی راازمردمان بازداشتند"

ارداویراف نامه(۳)

ارداویراف نامه(3 )

بند59_روان زنی رادیدم که میگریست وپوست وگوشت ازآن پستان خویش میکندومی خورد.پرسیدم که:"این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافره برد؟"

سروش پزهیزگاروایزدآذرگویندکه:

"این روان آن رن دروند است کهکودک خویش را،به سبب نیازوگرسنگی،گریان رها کرد"

ارداویراف نامه(۲)

ارادویراف نامه

بند ِنوزده_"جائی فرازآمدموروان مردی را دیدم که روانش راگوئی ماری ستون آسابه نشیمن فروشدوبه دهان بیرون بیامدودیگرماران بسیار،همه‌ی اندامهای اورراهمی جوند.

ازسروش پرهیزگاروایزدآذرپرسیدم که:"این تن چه کناه کردکه روانش چنان گران پادافره برد؟"

سروش پرهیزگاروایزدآذرگویند که:"این روان آن مرددرونداست که به گیتی کون مرزی کردومردبرخویشتن هشت.اکنون روان وی چنین گران پادافراه برد"

ارداویراف نامه(۱)

ارداویراف نامه (1)

ازبین ژانرهای مختلف ادبی سفرنامه هانزدمردم ادب دوست ازارزش خاصی برخوردارندوازبین سفرنامه هاسفرنامه های تخیلی ممتازندوازبین سفرنامه های تخیلی سفربه دنیای سایه هاشگفت انگیزندکمترکسیست نداند که کتابهائی مثل کمدی الهی دانته وبهشت گمشده‌ی میلتن شهرت جهانی یافته اندولی قدمت اینگونه کتابها مثل بسیاری از چیزهای دیگرمتعلق به کشورخودمان ایران است زیرا کمدی الهی درقرن سیزده میلادی نگارش یافته درصورتیکه "ارداویراف نامه"متعلق به دوران باستان ایران است.به هرروی،درهرکدام ازینگونه سفرنامه هافردی به شکلی به دنیای سایه هاسفرمیکندوازبهشت ودوزخ خبرمی آورد دراراداویراف نامه وقتی مردم به دین زرتشت شک میکنندبزرگان دین معتقدترین آدمهاراجمع وازبین آنهاباگزینشی دشوارویراف رابرمیگزیننداورامیشویند لباس فاخرمیپوشانندخوراک و"می ومنگ خسروانی"میخورانند،روح اوازکالبدش بیرون آمده به مدت هفت روزبه دوزخ وبهشت میرود وپس ازهفت روزبازمیگرددودیده های خودرابیان کرده وحقانیت دین را به اثبات رسانده وتردید مردمان راازبین میبرداین سفرتخیلی شامل صدویک بنداست که درطی چندهفته بندهائی ازآنرامینویسم

بندبیست ویک_ روان مردی رادیدم که پوست سرش راازپهنامیکنندوبه مرگ ِگران میکشند.پرسیدم که:"این تن چه گناه کردکه روانش چنان پادافره برد؟"سروش پرهیزگاروایزدآذرگویند که:

"این روان آنمرددرونداست که به گیتی مردی پرهیزگارراکشت

ادبیات عامیانه ایران(۱)

ادبیات عامیانه‌ی ایران

(دکترمحمدجعفرمحجوب)

(1)

دکترمحمدجعفرمحجوب باگردآوری وشرح بسیاری ازافسانه ها وآداب ورسوم مردن ایران کمک شایسته ای به شناخت ریشه های ادبیات وباورایرانیان کرده

سمک عیار

داستان سمک عیارستایش نامه‌ی دلیری ها وجوانمردی هاوپاکدلی هاست سمکویارانش،باشجاعتی حیرت انگیزخودرادرعرصه‌ی هول انگیز مهالک می افکنندومهتری رادرکام شیرمیجویند:

"...من مردی ناداشتعیارپیشه ام.اگرنانییابم بخورمواگرنه میگردم وخدمت عیاران وجوانمردان میکنم،وگاری گرمیکنم آن برای نام میکنم نه ازبرای نان،واین کارکه میکنم ازبرای آن میکنم که مرانامی باشد..."

نامه ای از اینشتین

نامه ای از اینشتین

(کتاب هندسه،نسبیت وبعد چهارم)

"نوشته‌ی ردولف راکر"

گاهی درخاطراندیشمندان،افکارواندیشه هائی خطورکرده که درظرفیت کوچکی ازکلام معانی فراوانی گنجانده شده که تفسیردقیق آنهادرکتابی قابل گنجایش است

انسان،جزئیست ازیک کل،که ما،آنرا"عالم"میدانیم،جزئی که محدودبه زمان وفضاست.اوخود،افکارواحساساتش رابه عنوان جرجدائی ازبقیه‌ی عالم تجربه میکند.که میتوان آنرانوعی خطای باصره درخودآگاهش دانست.این خطابرای مانوعی زندان است که مارابه امیال شخصی وابرازعواطف نسبت به چندنفری که ازهمه به مانزدیکتریند محدودمی کند وظیفه‌ی دشوارمابایداین باشد که خودراازاین زندان نجات دهیم ودایره‌ی عواطف خودراگسترش دهیم تا همه‌ی موجودات زنده وسراسرطبیعت راباتمام زیبائیهایش دربرگیرد.هیچکس قادرنیست کاملا به این هدف دست یابد.اما تلاش برای نیل به آن خودبخشی ازروندآزادی وشالوده‌ ای برای امنیت درونیست.

حاجی آقا(۴)

حاجی آقا(۴)

برای پایان دادن به معرفی کتاب حاجی آقای صادق هدایت میخواهم بخش دیگری ازدیالوگ حاجی آقای شیادکه امروزه نمونه هایش راهرجا میتوانی بیابی برایتان بنویسم .نوشتم که حاجی آقا قصدداردوکیل مجلس بشود برای همین منظورمتوصل به عده ای کارچاق کن وپااندازانتخاباتی شده وهمه دمش رادربشقاب گذاشته اندوازاین میان کارش با منادی الحق شاعرباشرف بدجوری گره خورده واین اولین باریست که حاجی آقا دارد تودهنی محکمی ازیک شاعریک لاقبامیخوردوازاوحرفهای کلفت ِدندان شکن میشنود

حاجی آقا_کفری به کمبزه نشده که!شعرکه برای مردم نان وآب نمیشه،قابلی نداره ازصبح تاشام مدح همین دزدهارامیگیدوباگردن کج پشت دراطاقشان انتظارمیکشید که شعرتان رابخوانند وصِله بگیرید(حاجی ازحرف خودپشیمان شد)اجازه بدیدمقصودم...

منادی الحق_مقصودتان شعرای گدای پست مثل خودتان است.اماقضاوت شعربه تونیامده.شما وامثالتان موجودات احمقی هستید که میخورید وعاروق میزنیدومیدزدیدومیخوابید وبچه پس می اندازید،بعدهم میمیرید وفراموش میشوید.حالا ازترس مرگ ونیستی مقامی برای خودت قائل شدی وهزاران نسل بشرباید بیاید وبرود تایکی دونفربرای تبرئه این قافله گمنام که خوردندوخوابیدندودزدیدندوجماع کردند وفقط قازورات ازخودشان بیادگارگذاشتند به زندگی آنها معنی بدهدبه آنها حق موجودیت بدهدآنچه که بشرجستجومیکند دزد وگردنه گیروکلاش نیست،چون یشربرای خودش معنی لازم دارد.یک فردوسی کافیست که وجودمیلیونها ازامثال شماراتبرئه کندوشماخواهی نخواهی معنی زندگی خودتان راازاو میگیریدوبه اوافتخارمیکنید.اماحال که علم وهنروفرهنگ ازین سرزمین رخت بربسته،معلوم میشود.فقط دزدی وجاسوسی وپستی به این زندگی معنی وارزش میدهد.

همای گو مفکن سایه ی شرف هرگز

برآن دیارکه طوطی کم اززغن باشد

حق باشماست که به این ملت فحش میدهید،تحقیرش میکنید ومخصوصا لختش میکنید.اگرملت غیرت داشت امثال شمارا سربه نیست کرده بود ملتی که سرنوشتش به دست اراذل و.....

حاجی وحشت زده خودش را جمع کرد

حاجی آقا_حرق دهنت رابفهم.به من جسارت میکنی؟ازدهن سگ دریا نجس نمیشه! من هفتاد ساله که توی این محله بنامم،مردم امانتشان را پیش من میگذارند،زنشان را به من میسپرندتا حالا کسی...

منادی الحق_هفتادسال است مردمراگول زدی،چاپیدی،به ریششان خندیدی آنوقت پولهای دزدی را برده ای کلاه شرعی سرش بگذاری.دورسنگ سیاه لی لی کردی،هفتاد ریگ انداختی وگوسفند کشتی این نمایش تمام فداکاری توست...

حاجی آقای(۳)

حاجی آقا( 3 )

به هرحال برای آشنائی بافردچاچول بازپاردمُسائیده‌ی پاچه ورمالیده‌ی مفت برمفت چری مثل حاجی آقاکه درشرایط خاص مملکت مااوومشابهاتش برگرده‌ی یابوی مقدرات مردم بدبخت فلاکت زده سوارشده اندبایدبه کتاب رجوع کردوبامقایسه‌ی دیروزوامروزبه نبوغ صادق هدایت پی برد.باری دلخوش دارم تا بازهم ازجای جای این کتاب پندآموزبنویسم.حاجی ابوتراب که از دردبواسیربه آخ آخ واوف اوف افتاده عده ای بادنجان دورقاب چین رادعوت کرده تاحاجی رادر امرانتخابات یاری کنند .آخه کوفتم بشه حاج آقامثل هزاران حاج آقای امروزخیرسرش قصدداردوکیل مجلس شود!ومردم راازفلاکت نجات دهد!وچرانشود!؟ مگرتابه حال کم بوده اندکسانی که میخواسته اندبه بدبختی ماپایان دهندوچون برخرمرادسوارشدندروزبه روزمارابه روزسیاهترانداخته اند؟خودفروشان می آیند وقول میدهند ومیروند.ازبین دعوت شدگان حاجی آقاچون شنیده (منادی الحق)شاعربرجسته ایست اورا هم دعوت کرده تارام آرام به اوبگویدقصیده ای به نفع اودرمبارزات انتخاباتی بنویسد تاحاجی هم اززد وبدهایش استفاده کرده اورابه مطبوعات چی ها معرفی کندآنچه به دنبال می آید گفتگوی حاجی با منادی الحق شاعر است.

حاجی_شنیده ام شماقصیده های عالی میسازید؟

منادی الحق_بنده درتمام عمرم قصیده نگفته ام.

حاجی_خوب مقصودشعره قصیده یا تصنیف فرق نمیکنه!

منادیالحق_گمان میکنم که سوتفاهمی رخ داده،به آن معنی که شماشعرمیخواهیدازعهده‌ی من خارج است

حاجی _شکسته نفسی میفرمائیدبرای شماکاری نداره من خیلی ازشعرای معاصررامیشناسم،اگرلب ترکرده بودم سرودست میشکستنداماازتعریفهائی که ازمقام ادبی شماشنیدم ومیدانستم آدم گوشه نشین ومحتاج به معرفی وپشتیبانی هستیداین بود که شمارادرنظرگرفتم

منادی الحق_شما اشنباه میکنیدمن احتیاجی به معرفی وعرض اندام ندارم ازکسی هم تاحالا صدقه نخواسته ام.برای شما شعربی معنی بلکه مضراست وشاعرگداست.فقط دزدها وسردمداران وگردنه گیرهاوقاچاقهاعاقل وباهوشندوکارآنهادرجامعه ارزش دارد

جاجی که منتظر این جواب نبودازجادررفت وزبانش به لکنت افتاد:

حاجی_شماهم ...عضو...همین جامعه...هستیدگیرم دزد بی عرضه..

منادرالحق حرفش رابرید:

منادی الحق_حق باشماست درین محیط پست احمق نوازسفله پرورورجاله پسندکه شمارجل برجسته‌ی آن هستیدوزندگی رامطابق حرص وطمع وپستیها وحماقت خودتان درست کرده ایدوازآن حمایت میکنید،من درین جامعه بفراخورزندگی امثال شما درست شده نمیتوانم منشااثرباشم،وجودم عاطل وباطل است،چون شاعرهای شماهم بایدمثل خودتان باشداما افتخارمیکنم درین چاهک خلاکه بقول خودتان درست کرده ایدوهمه چیزباسنگ دزدها طرارها وجاسوسها سنجیده میشودولغات مفهوم ومعانی خودراگم کرده درین چاهک هیچ کاره ام.تواینچاهک فقط شماحق دارید که بخورید وکلفت بشوید.این چاهک بشماارزانی!امامن محکومم که ازگند شماهاخفه بشوم.آیا شاعرگداومتملق است یا شماهادائمادنبال جامعه موس موس میکنیدوکلاه مردم رابرمیداریدوبوسیله‌ی عوامفریبی ازآنها گدائی میکنید؟

حاجی آقای(۲)

حاجی آقا(2)

بخشی ازدستورحاجی آقابه نوکرخانه

میشنوی؟تواگرآب به دست داری نبایدبخوری.مگرهزارباربهت نگفتم؟توبایداینهارابپائی

(اشاره به زنهای متعددحاج آقا)

.توهنوززنهارانمیشناسی.همین چشم منوکه دورببینند...

(کمی سکوت)

مقصودم اینه که هزارجورگندوکثافت بخوردآدم میدن.برای سفید بختی،جادوجنبل میکنند.وقتیکه من نیستم،شنیدی؟توبایددوچشم داری،دوتای دیگرقرض بکنی،هواشان راداشته باشی.مثل اینکه خودم همیشه کشیکشان رامیکشم...فهمیدی؟

حاجی آقا!

حاجی آقا!

میگویند:"اگردوبلین خراب شودآنرامیتوان ازروی آثارجیمز جویس بازسازی کرد"من اما اعتقاددارم که اگردراثرفتنه های زمانه نقصانی درماایجادشود،روان آسیب دیده ی ایرانی بوسیله ی آثارهدایت قابل بازآفرینی است.برای نمونه میخواهم باانتخاب بخشهائی ازکتاب ِحاجی آقای هدایت که متجاوزازشصت سال پیش نوشته شده نشان دهم که چگونه وی بانبوغ ِخویش آینده ی مارادرانحصارحاکمیت پیرمردان خنزرپنزری میدیده است

 حاجی ابوتراب درماه ذیحجه،شب ِعیدقربان حاجی وحاجی زاده به دنیا آمده بود.اگرچه هشتادونه سال ازعمرش میگذشت ویادگار زمان ناصرالدین شاه بود،اما نسبت به سنش شکسته نشده بودوخیلی جوانتر نمودمیکرد.قیافه‌ی اوباوقاروحق به جانب بود:کله مازوئی،گونه های چاق وپرخون،فرق طاس وموهای تنک وحنابسته داشت وهمیشه ته ریش سفید وزبری مثل قالیچه خرسک بصورتش چسبیده .سبیل کلفت صوفی منشانه زیرِدماغ تک کشیده اش مثل چنگک آویزان بودوچشمهای مثل تغارکه رگه های خون درآن دویده بود.زیر ِابروهای پرپشت اوغُلغُل میزد.وقتیکه درخانه شبکلاه به سرمیگذاشت،کله اوشبیه گلابی میشد وغبغب کلانی زیرچانه اش موج میزدکه شرش رابدون میانجیگری ِگردن به تنش میچسباند.بالای پرک های گوشش که همیشه زیرِکلاه میگذاشت،صاف ونازک شده بود ودندانهای عاریه که هروقت میخندید یکپارچه طلای چرک بیرون می افتاد،قیافه اورا تکمیل میکرد.

 

ازخم چنبر

ازخم ِچنبر

آقای دولت آبادب بخشی ازآثارشمابه بهترین وجه به وضع زنان درایران اختصاص یافته

این درحالتیست که درسراسردنیا هرروزه حقوق نیمی ازموثرترین اعضاجامعه‌ی جهانی یعنی زنان پایمال میشود.قطعه‌ی زیررا ازیکی ازکتابهای شما به نام ازخم چنبرانتخاب کرده ام

درخم چنبرطاهرجوان قلچماق دهاتی ماروی سیزده ساله را به زنی میگیردووقتی برای تصرف مارو باترس وحشت اوروبرومیشودبا نصیحت شتربانی شیوه‌ی تصرف اورا یادمیگیرد وبکارمیبندد!!!

"...آسان است مردحسابی.یک ذرع ریسمان،فقط یک ذرع ریسمان مایه برمیدارد،دوسرریسمان رابه لنگهایش ببند،بعد،بندرابیندازپس گردنش،دیگرکارت نباشد.تخت می ایستدوجانگاه می دارد.نمی تواندجانگاه ندارد.چطورازهمچوکاربی قابلیتی عاجزی؟جوانهای دوره‌ی ماشترمست رامهارمیکردند.هی دادبی داد..."

طاهرمارورامهارکرده بود،چنگولهای مارو،پوست پیشانی ودورگردن طاهررابی امان خراشیده بودند،به جهنم،طاهرصبح فردابه حمام رفته بود.مارو،صبح فرداپژمرده بود.طاهرشاه شده بود.مارو،بی نوا.طاهر،راست وسرافرازدرکوچه ودشت براه افتاده بود.ماروسرافکنده وخام.ماروتانه روزنوانسته بودراه برود.مادرطاهرمارورادوادرمان کرده بود!

سلوک(۴)

آقای دولت آبادی،من خانواده ای رادیدم که کتابهای شمارامثل دیوان حافظ به تفال میخواندند.آنقدرخوانده بودندکه هروقت فراغتی درخانواده حاصل میشدهریک کتابی ازشمارابرمیداشت وبازمیکردومیخواند،درکری که بوجودمی آمدخوب که گوش میدادی هرچه میشنیدی میشدربطش دادبه زندگی.من امروزدلم گرفته نه امروزمدتیست دلم گرفته.رفتم کتاب سلوکت راآوردم وهمینطوربازکردم،آمد:"...انسانهاراقربانی میکنندومیگریزند،نه،قلبه گاه زندگی انسان رامیکنندومیگریزند،نه این عبارت هم آنچه رامیخواهم بیان کنم منتقل نمیکند..."

تقدیم به تنهاستاری آسمان بی ستاره ام

آقای دولت آبادی،من خانواده ای رادیدم که کتابهای شمارامثل دیوان حافظ به تفال میخواندند.آنقدرخوانده بودندکه هروقت فراغتی درخانواده حاصل میشدهریک کتابی ازشمارابرمیداشت وبازمیکردومیخواند،درکری که بوجودمی آمدخوب که گوش میدادی هرچه میشنیدی میشدربطش دادبه زندگی.من امروزدلم گرفته نه امروزمدتیست دلم گرفته.رفتم کتاب سلوکت راآوردم وهمینطوربازکردم،آمد:"...انسانهاراقربانی میکنندومیگریزند،نه،قلبه گاه زندگی انسان رامیکنندومیگریزند،نه این عبارت هم آنچه رامیخواهم بیان کنم منتقل نمیکند..."

انجیل(۲)

انجیل(2)

درپست گذشته دیدیم که درکتاب دوم سیموئیل باب یازده کتاب انجیل چگونه داوودزن شوهرداری راتصاحب کردحال میبینیم که چگونه شوهرش رابه جبهه‌ی جنگ میفرستدودستورقتل اورامیدهد.

بالاخره "داوود"صبح روزبعدنامه ای به یوآب"سردارجنگی خوددرجبهه های جنگ"نوشت ودرنامه دستوردادوقتی جنگ شدت میکیرد"اوریایعنی شوهرهمان زن"رادرخط مقدم جبهه قراردهدواوراتنها بگذاردتا کشته شود!به همین سادگی

کتاب انجیل(۱)

کتاب انجیل

درانجیل کتاب دوم سموئیل باب یازدهم میخوانیم:

"...یک روزهنگام عصرداودپیامبرازخواب برخاست وبرای هواخوری به پشت بام کاخ سلطنتی رفت وقتی درآنجاقدم میزد چشمش به زنی زیبا افتاد که مشغول حمام کردن بودداود یک نفررافرستادتابپرسدآن زن کیست معلوم شد اسمش بتشبع دخترالیعام وزن اوریای حیتی است پس داودچندنفررافرستادتااورابیاورندوقتی بتشبع نزداوآمدداود بااو همبسترشد!!!..."

به همین سادگی!!!مرحمت زیاد!!!

سلوک (۳)

سلوک (3)

آقای دولت آبادی مردی را میشناسم هواسن شماازآنهائی که شمادرکتاب سلوکتان تحت عنوان سنمارازویادکرده اید.میگفت:"سالهامی اندیشیدم که دولت آبادی ازکجااینهمه مردمش رامیشناسد؟" هموگفت:"شبی دردرون تراشی های خودم جواب راپیداکردم"وقتی به اوگفتم جواب چه بود؟"گفت:"چه رنجی کشیده این مرد!"

"...قرینه کردن دوتاعکس ِمادرودختربه نظرنکته‌ی نهفته‌ی خاصی درخودداشت که کسی جزخودفخیمه چیزی ازآن درنمیافت،مگربه گمان اینکه دخترچنان سرخ وسفیدوخوش چشم وابروکه عکس نشان میداد،خواسته باشد فخربفروشدبه مادرمفلوکی که روزگاری بیش ازسی سال پیش اورازائیده است.اما چشم ِکنجکاو ازچنان زاویه ای به دوعکس قرینه بی تفاوت نگاه نمیکرد.شایدبانگریستن به آن دوعکس نیت فخیمه رااین گونه تعبیرمیکردکه:

نمیخواهم به روزتوبیفتم مادر!نمیخواهم تن بدهم به شوهری که میتواندسالها بازنش درقهربماندوحتی یک کلمه بااوحرف نزندونمیخواهم به شکل توباشم درپنجاه وسه سالگی بایک جمعیت زادورودکه دوره اش کرده اند..."

سلوک(۲)

آقای دولت آبادی!من مردمی رامیشناسم که آثارشمارابافقرمیخرندوبابی بضاعتی خویش میخوانند ولی ازآنجاکه خودرادرآثارشمامیاتبندعلیرغم همه‌ی ظلمی که به آنها میرودباسرافرازی زندگی میکنند

"...قدیم است آقای من،قدیم،شما....قصه های قلب پرخون خوانده ای؟!..."

سلوک (اثردولت آبادی)

سلوک

بی هیچ تردیدی آثارنویسنده‌ی گرانسنگ محموددولت آبادی آئینه ایست برابرنهاده تامردمی بخشی ازتاریخ خودرادرآن ببیند

"...ماهم خانواده‌ی شلوغی بودیم.طبعا دست تنگ هم.ودرخانه‌ی ما،مدام دعوابود.دعوابه هربهانه ای.یکی ازبرادرهای بزرگ،بیشتربهانه گیربود.احساس میکردفقط به اوظلم میشود.بخصوص فکرمیکرد.حق اش پامال شده.پی بهانه میگشت تامراکتک بزندوکتک هم میزد.من فقط دل آزرده‌ی این بودم که دلایل اوبرای کتک زدنش قانعم نمیکرد،ودل آزرده ترازاین که اوچرانمیفهمد که من دوستش دارم؟..."

درستایش الهه ی جهل

 

درستایش الهه‌ی جهل!

درستایش جهل هجویه ایست که آراسموس عالم وادیب هلندی وبرجسته ترین اومانیست اصلاح طلب سراغاز تحولات عصرتجدیدحیات علمی به صورت مطایبه وطنز،پاره ای ازفریبکاران ودغلبازان وعوامفریبان هم عصرخودرابه زیرتازیانه‌ی انتقاد گرفته وبدون آنکه نامی ازفردبخصوصی ببرد نابخردیهاوجهالت های آنان راموضوع تمسخر قرارداده است

کتاب بعدازدیباچه اینگونه آغازمیشود:

آدمیان،به چسان ودرهمه‌ی زمان،ازمن سخن میگویند؟من بیخبرنیستم که این الهه چه بدنام است حتی درمیان بزرگترین ابلهان- ودرعین حال من همان الهه ام،همان زنم که نیروی ربانیم به همه کس نورشادی میدمد:به خدایان وآدمیان،برهان ادعایم اینکه چون گامی به پیش نهادم درمیان شما سخنی برانم سیمای شمارا فروغی تابنده وبیسابقه فروپوشاند،آنگونه که دریکدم ابروانتان ازهم گشوده گشت وبا چنان نشاط وقهقهه ای ستایش خودرا به من نمایاندید که به راستی پنداشتی همه‌ی شمائی که ازهرسومرادربرگرفته اید،همان خدایان هومر هستید که ازشراب خدایان وافیون آفریدگان سرمست ومجنون گشته اید.درحالیکه دقایقی پیش عبوس وبیحال وازخودرفته بودید.

 

علویه خانم

 علویه خانم

داستان علویه خانم نوشته‌ی صادق هدایت پدرادبیات نوین ایران چون هراثردیگرهدایت منعکس کننده‌ی هویت ماست گفته شده اگرزادگاه جیمزجویس دوبلین رازلزله زیروزبرکندازروی آثارحویس قابل بازسازی است به انگاره‌ی صاحب این قلم این امرنیزدرموردصادق هدایت وماهم صادق است.به هرروی داستان اعجاب برانگیزعلویه خانم داستان یک سفرزیارتی رادرزمانی ترسیم میکندکه حمل ونقل درایران باگاری واسب والاغ صورت میگرفته که ازنظرتاریخی زمان درازی بامافاصله ندارد.دربخشی ازین داستان بعدازیک استراحت بین راه مشاجره‌ی زیر بین صاحب سلطان وعلویه خانم درمیگیرد.علویه خانم یکی ازپتیاره ترین سخصیت های زنانه ای است که درتاریخ ادبیات ایران خلق شده.  

صاحب سلطان _"...آهای علویه،قباحت داره،خجالت نمی کشی،خجالتوخوردی آبروروقی کردی؟دیشب توگاری مرادعلی چه کارداشتی،همین الان میباس روبروکنم-کلیه سحرهم پاشده،کاسه گدائی دستش گرفته مردوم روزاورامیکنه.خودت هفت سرگردن بست نیس،مردمنم ممیخوای ازچنگم دربیاری؟مسلمونی ازدس رفته،دین ازدس رفته،ـ آهای مردوم شاهدباشین،ببینین این زنیکه بی چشم رو چی به روزمن آورده تو میخوای بری زیارت؟حضرت کمرتوبزنه..."

علویه_"...زنیکه چاچول بازآپاردی،چه خبره؟کولی قرشمال بازی درآوردی؟کی مردت روازچنگت درآورده!سرعمر!اون گه به اون گاله ارزونی!این همون پیرزن سبیل داریه که حضرت صاحب زمون رومیکشه-میدونی چییه من ازتو خورده برده ندارم،کونت روباشاخ گاب جنگ انداختی،جلودهنتوبگیروگرنه هرکی به من بهتون ناحق بزنه،خشتکشودرمیارم،من بابای اون کسی که به من اسنادببنده،باگه سگ آتیش میزنم،همچی میکنم که دستش شق بمونه.

 

ازنمایشنامه ی مکبث

ازنمایشنامه‌ی مکبث

شکسپیر

دکتربهرام مقدادی درپی گفتاری به کتاب نمایشنامه مکبث اثرسترک شکسپیرترجمه دکترداریوش آشوری بخشی ازپرده‌ی چهارم مجلس سوم را انتخاب وبراساس آن نشان میدهدکه چگونه فروانروائی خودکامه میتواندکشوری همچون اسکاتلندرابه نگون بختی وسیه روزی بکشاند.

 دریغا،سرزمین نگون بخت که ازبه یادآوردن خودبیمناک است.کجامیتوانیم آنراسرزمین ِمادری بنامیم که گورستان ماست،آنجاکه جزازهمه جا بی خبران راخنده برلب نمیتوان دید،آنجاکه آه وناله وفریادهای آسمان شکاف راگوش شنوائی نیست.آنجاکه اندوه جانکاه چیزیست همه جایاب.وچون ناقوس عزابه نوادرآیدکمترمیپرسندکه ازبرای کیست،وعمرنیکمردان کوتاهترازعمرگلی است که به کلاه میزنند ومیمیرندپیش ازآنکه بیماری گریبانگیرشان شود

رومئووژولیت

رومئووژولیت

شکسپیر

بدون تردیدرومئوژولیت درکارنامه‌ی درخشان شکسپیرتراژدی تابناکی است،غم نامه ای که درجریان آن عاشق ومعشوق کشته میشوند.این هفته بخشی ازحدیث نفس ژولیت رامینویسم که براساس آن اوآرزومیکندکه هرچه زودترروزبه پایان برسد وشب فرارسدتارومئوفرصت یابدبرای دیدن ژولیت ازصف دشمنانی که تشنه‌ی خون هستندعبورکند.

ای توسنهای بادپای آتش زا،به سوی قصرخورشیدبشتابید.چون ارابه رانی مانند فرزندخدای آفتاب شمارا به سوی غروب تازیانه میزند وبی درنگ شب ِتار ِابرآلودرابیاورید.پرده‌ی تاریکی شب راکه عشق آفرین است به روی زمین پهن کنیدتاچشم ِدشمن کورشودورومئوخودرادرآغوش من بیندازدوکسی اورانبیندوازاوسخنی نگوید.جمال عشاق به آنهابینائی میبخشدکه مراسم ِعشق خودراببینندواگرعشق نابیناباشدباتاریکی شب بیشترسازگاراست.بیاای شب مهربان،ای کدبانوی سیاه پوش موقربه من بیاموزچگونه یک نبردپیروزمندانه راکه به خاطریک دوشیزه‌ی پاکدامن درگرفته است ببازم؟

معراجنامه ابودیلاق(۲)

معراج نامه ابو دیلاق(2)

دربخش نخست معراجنامه ازگفتگوی  نیکو پسری باپدرش  درباب خوش نکاح سخن رفتندی که درآن پدرتنهاپنج طبقه رامسلم ِاین کار دشواردانست حالابه ذکرطایفه‌ی اول میپردازد:

نخستین- بازرگانانکه باوجودمنکوحکان(زنان عقدی)دلاویزوکنیزکان ِطرب انگیزهرروزبه شهری وبه مقامی ازخیال نفقات(هزینه‌ی همسرداری)اهلوعیال فارغ بوده ودرهنگام نیران(شعله ورشدن)آتش شهوت درعالم وحدت چون موسی یدبیضاکند.هرآنگاه که ازسفربازآیدخانه ای آبادوزوجه ای دلشادومولودی خدا دادیابد

شعر

خواجه آنست که خوددرسفروزن به حضر

اوتجارت کندواین دگری کسب دگر

دل آن یک همه آسوده زرنج کم وبیش

لب این یک همه پرخنده زبعدسرخر

چون بیایدزسفرخانه بیابدآباد

ذوجه دلشادودرآغوش یکی طرفه پسر

 

 

 

معراج نامه ی ابن دیلاق

معراج نامه‌ی ابن دیلاق(1)

به بهانه‌ی ادبیات متعفن!!!

معراج نامه‌ی ابن دیلاق کتابی است که درزمان رضاشاه پهلوی به چاپ رسیده وسپس چاپ آن ممنوع گردیده قصدمادرین مجال اندک معرفی شیوه ی نگارش وذوق وسلیقه‌ی نویسنده‌ی گمنام آنست به همین منظوربخش هائی ازآنراازلحظ خوانندگان میگذرانیم گذراندنی!

حکایت

سفت زنی(مردبیهمسری)راحکایت کنند که دربلای عزوبت(بی همسری-تجرد)ازدستگاه خنک ودست تنگ به فغان آمده،شکایت پیش پدربردکهعزم مزاوجت دارم تادرکناردلدارشیرین گفتاری،دامن کافی فراچنگ آورده که بیش ازاین طاقت عزبیت(بی همسری)ندارم

بیت

گاه جوانی به ساق،ساق بسائید

میل به ماکول نهندولعل بخایند (ماکول=خوردنی)

پدرگفت:ای پسراین خیال وملال ازسربدرکن وپای قناعت دردامن عزبیت کش که لذت نه به سائیدن است بلکه به خوردن وآسائیدن است.پسرگفت:ای پدردوام وبقا وتمتع ازلذایذ حقیقی مادی ومعنوی انبیا هرقوم وحکمای هرملت است درمناکحت(نکاح کردن)ومزاوجت دانسته وهرآنکس راکه مکنوحه‌ی(همسر)محبوبه نباشدهرگز خوابی آسوده نکند ولباس پاک نپوشد وطعام لذیذنبیند.

شعر

زنت بایددرخانه تاشوی

که هم به روزانیس است وهم به شب محرم

لباس پاک بپوشی خوراک پاک خوری

غمت خوردهمه گرباشدت زدوران غم

پدرگفت:ای پسرفواید مزاوجت چنانچه تو گفتی بسیاراست ولیکن مسلمِ پنج طایفه است:

بازرگانان_پااندازان_سیاستمداران_آخوندکان_ابلهان

گرعمرباقی باشد به یک یک آنها میپردازیم پرداختنی!!!