ازرساله ی عشق ابن سینا
ازشان وقوه ی عاقله آن است که اگربه مناظرنیکوئی ظفریافت باید
اورابه چشم محبت بنگرد.هرگاه انسان دوستدار
صورحسنه ووجوه مستحسنه گردید
اگربه جهت لذت حیوانی وجنبه ی بهیمی باشدازجمله
افعال قبیح واعمال زشت وقبیح محسوب میشود.امااگردوستی او
به اعتبارجنبه ی عقلانی ووجه تجردی باشد
وسیله ایست به جهت اتصال به معشوق
حقیقی ووصول به علت اولی.
دراین صورت سزاواراست که درعداد ظرفا واهل فتوت
وعرفان شمرده شود.
نانای امیل زولا(۵)
سرانجام دوران شهرت وکام طلبی ویکه تازی به آخرمیرسدوعفریت
پیری وگمنامی وتهیدستی روی می نماید.چندی ازپاریس
دورمیشود وکسی واقف نیست اوکجاست.میگویند به سوی شرق گریخته است.
عاقبت روزی چهره می نماید که بیماراست ودرحال نزع.نانازیبای مغرور
به مرض آبله مبتلاشده است وکسی قادرنیست
اوراازدام مهلک بیماری برهاند.ونوس زرین موی پاریس
دروضعی جان میسپارد که حتی یک تن ازدلدادگان پیشین اومشتاق
نیست عیادتی ازاوبه عمل بیاورد.وقتی واپسین دم حیات رابرلب می آورد.به جای دعای مغفرت خروش مردمی به گوش میرسدکه در
خیابانهای شهربرای آغازجنگ فرانسه
وپروس سرودرزم
میخوانند
نانای امیل زولا(۴)
ناناپریروی هرزه پای پاریسی که به
(زهره ی زرین موی)شهرت داردهرجاپای مینهد ویرانی وتباهی
به بارمی آورد.کسانی که بااو آمیزش یافته اندیاازهستی ساقط شده اند
یاجان وشرف خودراازدست داده اند.امااینچنین نیست که خوداو
ازقهرزمانه وخشم انسانهابدورماند
(فونتان)که هنرپیشه ای گمنام است وازروزگارتهیدستی با
اورابطه داشته هربارکه به حریم زندگی اوراه میابدازخشونت
وآزاربه او خودداری نمیکند.(ساتن)همجنس گرای آلوده ای که خودروسپی
است ودرعین تمایل به کام گرفتن ازناناازآزاراوچشم نمیپوشد.درعین
حال خودنانا دشمن خویشتن است واسراف
وتبذیراورابه سوی فنامیبرد
گرانبهاترین اشیادرنظراوبی ارزش ترین متاع هستند
وازین رویاآنهارامیبخشدیابه دورمیریزد.
نانا(۳)
امیل زولا
نانابرای تامین زندگی چندی معشوقه ی یک بانکدارمیشودوآنگاه با
هنرپیشه ای دوستی می بنددکه خشن است وبی بندوبار.به همین جهت کوته
زمانی بعدازوجدامیشود.چندی میکوشدبه سوی هنرروی آورد
ودرشمارخوانندگان ورقاصه هادرآیدامادرین کارهم توفیقی
نمی یابد.درعوض محبوب مردانی میشود
که درپی شکارزنان ظریف وزیبا
میگردند.ناناازسرمایه ی
جمال خودسودبسیارمیبرد.ازآنجاکه مذاق جان اوباتلخی خیانت
دوروئی خفت وتحقیرآشناشده
سعی میکندمردان متنفذوتوانگررابه پای خویش اندازدوبالگدمال کردن
غروروشخصیت وتصاحب ثروت آنهاداددل خودراازروزگاربستاند.
ودرین راه پیروزی های بزرگ به دست می آورد.نانامشهورترین وگرانترین روسپی پاریس میشودوعشرت طلبان متنفذوسرشناسی به پای
اومی افتندوثروت وشخصیت خودرابه زیرقدم
اومیریزند.
نانا(۲)
امیل زولا
نانا دخترزیبای رختشوی میخواره ایست به نام(ژروز)
مادررختشوی کودک دیگری جز ناناداردکه هردونامشروعند.این مادر
هرزه بادوفرزنددرمعیت دلداده اش به پاریس میگریزد
امادرآنجامتوجه میشودکه فاسقش اورارهاکرده وگریخته است.
رختشوی به مردی پناه می آوردکه نامش کوپواست
وشغلش حلبی سازیست.کوپویک بیمارالکلیک است
وبدون الکل نمیتواندزندگی کند.
نانادرچنین شرایطی
پابه اجتماع میگذارد
نانا
نوشته ی:امیل زولا
یک اثرانتقادی ازمکتب ناتورالیزم
مکتب طبیعت گرائی درادب ئهنرباآنچه درغرب به نام مکتب
ناتورالیزم خوانده میشودشهرت ورواجش مدیون داستانسرائی
بزرگیست که درقرن نوزده درفرانسه ظهورکردونامش
امیل زولابود.واقع بینی و پیروی وتقلیدازطبیعت وبه کار
بردن روشهای تجربی ئعلمی درکارنویسندگی وتوجه
به فرضیه های حیات شناسی داروین وپذیرش نقش جبروتقدیر
درزندگی آدمی اساس این شیوه ازنویسندگی بودکه زولا
درتوجیه سرنوشت قهرمانان واعمال آنهابه
کارمیبرد
یک لبخند
سنت اگزوپری
بسیاری از مردم کتاب "شاهزاده کوچولو " اثر اگزوپری " را می شناسند. اما شاید همهندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید وکشته شد .
قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید . اوتجربه های حیرت آو خود را در مجموعه ای به نام لبخند گرد آوری کرده است .در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از رویرفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کردمینویسد :
"مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم . جیبهایم راگشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودنددر رفته باشد یکی پیدا کردم وبا دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریتنداشتم .از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم . او حتی نگاهی هم به من نینداخت درست مانندیک مجسمه آنجا ایستاده بود .فریاد زدم "هی رفیق کبریت داری؟ " به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت وبهطرفم آمد . نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من
دوخته شد .لبخند زدم ونمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این کهخیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم .در هر حال لبخند زدم وانگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد میدانستم که او به هیچوجه چنین چیزی را نمیخواهد ....ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت وبه او رسید وروی لبهای او هم لبخند شکفت . سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستادمستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبانزندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود .پرسید: " بچه داری؟ " با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم وعکس اعضایخانواده ام را به او نشان دادم وگفتم :" اره ایناهاش "او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد ودرباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنهاداشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمهایم هجوم آورد . گفتم که می ترسم دیگر هرگزخانواده ام را نبینم.. دیگر نبینم که بچه هایم چطور بزرگ می شوند .چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آنکه که حرفی بزند . قفل در سلول مرا بازکرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شدهدایت کرد نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف
بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد!
بیگانه(۵)
آلبرکامو
این پرسشها همیشه ازذهن او میگذشت وکامودردوران
عمرکوتاه چهل هفت ساله ی خودبارهاکوشید پاسخ های قانع کننده ای
برای آنها بیابد.این نوع سوالها رابگونه ای دیگرطرفداران
اگزیستانسیالیسم ازخودمیکردندواین متفکرجوان
درنیمه راه مسیرخودراازدیگران جداکرد.آنچه اوسرانجام گفت در
دوکتاب مشهوراوبه نام بیگانه وطاعون تجلی یافته درین
چندجمله خلاصه میشود
(درژرفای اعتقادراسخ من به اینکه کلیه ی نوامیس وسنن وعقاید
بشری بی اساس وبی پایه است ودراین عالم بایدمنکرهمه چیزبود.من
کوشیده ام به وسایلی متشبث شوم که براین انکارفائق آیم.
درزمستان جاودانی روح خودم سرانجام دریافتم که تابستانی
نازدودنی هست)
بیگانه ی (۴)
*آیا این زندگی جزپوچی وبی حاصلی ثمره ی دیگری دارد؟
*آیااین حیاتی راکه درآن غم ومرگ حتمی وچاره ناپذیراست میتوان
بدون نفرت وبیزاری بسربرد؛
*آیادرین جهانی که ماتالحظه ی آخرزندگی با آن بیگانه هستیم
ومیدانیم مرگ وفنا هردم ممکن است برسرراهمان قرارگیرد.میتوانیم به آن
دلبستگی پیداکنیم وازراه خویشتن فریبی این چندصباح زندگی رابرخودگواراسازیم؟
*آیا بشرباتمام تلاش وکوشش طغیان میتواند به آزادی فردی دست یابد؟
*آیا بشرمیتواندآزادباشد؟
*آیا بشرمیتواند ازتنهائی وبیکسی(به فتح کاف)بگریزد
ودوست وغمخواری برای خودبرگزیند؟
*آیابشرمیتوانددرپایان این سفرعمرکوتاه برخویشتن ببالد
که به راستی ازین زندگی
چیزی فهمیده است؟
بیگانه(۳)
آلبرکامو
دنیای کامودنیای وهم انگیزی است.دنیای پربیم وهراسی که ازنیم قرن پیش
به اینطرف توجه متفکرانی چون فرانتس کافکا ژان پل سارترو
آلدوس هکسلی رابه نوعی دیگربه سوی خودجلب
کرده بود.درذهن کاموهموارهچندسوال
مطرح بود:
(ناتمام)
بیگانه (2)
البرکامو
مورسو که نقش آفرین اول این داستان است مشرب
بخصوصی دارد که درسراسر داستان نمودارمیشود صفت شاخص اواینست که درباره ی خودش دروغ نمیگوید وبه هیچ وجه آن اصولی راکه دراجتماع وی رایج است ومردم به آنها پای بندند نمیپذیرد.مذهب وخدابرای اومفهومی نداردودست کم اینکه معتقد است نباید برای جلوگیری ازمرگ وادامه زندگی به این وسایل متشبث شد.اصولازنده بودن یامردن برای او تفاوت چندانی ندارد.به همین جهت است که مرگ مادرخودرا یک واقعه ی کاملا عادی وطبیعی میشمارد.درعین حال همین شخص عاشق لذت است وازکارهائی که درآن خوشی باشدرویگردان نیست اما هرگزاین خوشی ولذت رابه بهای دروغ به دست نمی آورد.بشری است که زندگی رابه همان صورتی که به وی ارزانی شده پذیرفته است وازهمین روست که ذرسراسرداستان مورسوسوال نمیکندبلکه اگرکسی سوال کردپاسخ اوراهمانگونه که احساس میکندبرزبان می آورد.
بیگانه (1)
اثز:آلبرکامو
برای شناخت کامو وافکاراوباید کتاب بیگانه را خواند. بیگانه
سرگذشت مردجوانی است که مقیم شهری ازشهرهای الجزایراست.بظاهر نه خوشبخت است نه بدبخت.در حالی که ازمال دنیا چیزی ندارد ودرخانه ی حقیری زندگی میکند.ازهمه چیزراضی است درحقیقت نحوه ی فکراو طوریست که از چیزی شکایت ندارد وتفاوتی بین داشتن ونداشتن نمیگذارد.عمردرگذراست واو بی توجه به سیر عالم هستی صبحی را به شام وشامی را به صبح میگذراند...
ادامه دارد
خسیس(۲)
شایدانتخاب دیالوگ ساده ی (هارپاگون=خسیس)
بانوکرش (برنداوون)بتواند عمق مال دوستی
خسیس را نشان بدهد:
برنداوون:آقا کسی آمده میخواهد با شما حرف بزند
هارپاگون:بگوحالا کاردارم وقت دیگری بیاید
برنداوون:میگویدپول آورده
هارپاگون:نه نه بگو باشد آمدم
ترس ولرز
نوشته ی یکی ازچهارسوارسرنوشت
سورن کیرکگور
کیکرکگورترس ولرزرا بهترین کتاب خود میدانست.
اومیگفت این کتاب برای جاودانه کردن نام
من کافی است:دیالکتیک تغزلی:
او.هنراو دروادارساختن مابه حس
کردن خصلتهای ویژه این قلمرومذهب...هرگز
چنین ژرف برماتاثیرنهاده استونیزهرگز...
روایتش تااین حدباشخصی ترین جدال هایش
درپیوند نبوده است.اما همیشه نمیتوان به آسانی
اندیشه کیرکگوررادرورای اندیشه ی یوهانس دوسلنتیو
به تمامی به نگ آوردبه گفته ی هیرش ایسن
دشوارترین اثرکیرکگور است که درآن بیش از
هراثردیگربه هراوسیله ای درسرگردان
کردن خواننده کوشیده است
خسیس
اثرتابناک مولیر نویسنده ی فرانسوی
خسیس ازمشهورترین نمایشنامه های کمدی مولیر نویسنده ی فرانسوی است .مولیردرهیچ یک ازآثار خودتصویری زنده تر وجاندارتروهول انگیزترازهارپاگون قهرمان این نمایشنامه نپرداخته است.هارپاگون پیرمرد رباخوارتنگ چشمی است که پول به ریشه ی جانش بسته است وحرص زشت ونفرت انگیزش خویش وبیگانه نمی شناسدودربرابرپول حتی از آبروی خانواده وسعادت فرزندمیگذرد.تاآنجا که دخترش رابه هررهگذری که جهازی ازاونخواهدبه زنی میدهد وبااصرارتمام میخواهدبامعشوقه ی پسرش ازدواج کند.خسیس تصویرغم انگیزی ازحرص وآزپایان ناپذیرآدمی است که پرده ای ازشوخی واستهزا برآن کشیده شده است.مولیردراین نمایشنامه آنچنانکه بعضی پنداشته اند ارجمندی خانواده وقدرومنزلت پدررابه سخریه نمیگیرد.بلکه مفاسدی راکه بع تزلزل بنیان خانواده می پیوندد بازمینمایدوهمه ی مردم خاصه پدران راخست ومالدوستی برحذرمیدارد.
رمان تهوع
ژان پل سارتر
رمان تهوع که درزمره ی آثاربرترژان پل سارتراست
پیشاژیش همه ی دورنمایه های فلسفی اورادربرداردوبراستی
یکی ازپرارج ترین نوشته های ادبی روزگارماست
دراین رمان
آنتوان روکانتین قهرمان رمان تهوع تک وتنها درشهربوویل زندگی میکند.هرچند دست اندرکار پژوهشی تاریخی است باری دلمشغولی عمده اش ؛وجود؛است وجودی که او به آن می اندیشد وجوددرساحت متافیزیکی اش نیست بلکه وجوددرساحت اینجهانی وجلوه گر درموقعیتهای اجتماعی فردآدمی وروابط وی باافراددیگرجامعه است.دوچیز روکانتین رامی آزارد یکی این وجود درذرات خود ناواجب وناعقلائی است ودیگرآنکه پیرامون اورا جماعتی رجاله بااحساساتی دروغین واندیشه های کلیشه ای فراگرفته اند.برخوردبااین وجود ناعقلانی درانبوه جزئیات مبتذلش گونه ای بیزاری ودل آشوبه وتهوع درروکانتین پدید می آورد.روکانتین به تجربه پی برده است که موسیقی حالت تهوع رادراومز زدایدواحساس بسط وخوشی به او میدهد.بفرجام ژس ازسیروسلوکی دردناک درمی آید که برای رهیدن ازچنبره ی هستی مهمل وناموجهش بایدارزشهایی برای خودش بیافریند وبرخوردوجودی ویژه ای اختیارکند.اوبه ادبیات دل مینهد ودراین عرصه رمان نویسی رابه وجه خاص برمیگزیند.به این سان امیدوارست که معنائی ارزشمند به زندگی بی معنای پیشینش بدهد
تاریخ سیستان
عنوان کتاب تنهابه اعتبارذکرآن دریک روزنامه
حاصل شده وگرنه مولف آن معلوم نیست.ملک الشعرای بهار
آن راازروی یک نسخهی قدیمی تصحیح وتحشیه نویسی
ومنتشرکرده.این کتاب یکی ازنمونه های
معتبرنثرقدیم فارسی است
...وحدیث رستم برآن جمله است که بوالقسم!فردوسی شاهنامه به شعرکرد وبرنام سلطان محمودکردوچندین روزهمی برخواند.محمودگفت همه شاهنامه خودنیست مگرحدیث رستم واندرسپاه من هزارمردچون رستم هست.بوالقسم!گفت زندگی خداونددرازباد.ندانم اندرسپاه اوچندمردچون رستم باشدامااین دانم که خدای تعالی خویشتن راهیچ بنده چون رستم دیگرنیافرید.این بگفت وزمین بوسه کردوبرفت.ملک محمودوزیرراگفت این مردک مرابتعریض دروغ زن خواند.وزیرش گفت ببایدکشت.هرچندطلب کردندنیافتند.چونبگفت ورنچ خویش ضایع کردوبرفت.هیچ عطانایافته تابه غربت
فرمان یافت...
سفرنامه ناصرالدین شاه(۵)
به هرروی ناصرالدینشاه ازاسلامبول دخترچرکسی راخریده
وداردازتصوردخترخودش رابیان میکند.این بخش از
سفرنامه برایم بسیارجالب بود
چون شاه به شکل عجیبی
داردشکل وشمایل
خودواجدادش
راازذهن
دختر
بیان میکند.
شاه دروصف نخستین دیدارش ازدخترچرکس مینویسد:
...این دخترچرکس را که امروزدیدم مراکه دیدتبسمی کردوازهم شکفت.ازاین تبسم او من اینطوراستباط کردم که وقتی به این دختر گفته اندتورابرای پادشاه ایران میبرند.تصورات عجیب وغریب پیش خودکرده.گفته است پادشاه ایران چه جورآدمیست شاخ داردوهیاتی درتصورخودش ساخته است.آدمی باریش بسیارپهن دراز که شاخ شاخ هریک ازهفت شاخه به زمین میکشد.سبیل کلفت بلندکه از پشت سرگره زده است.بااین همه بسیارلاغرزردرنگ چشمها
وربلقیده وزردرنگ.برق دار.دهن گشاده.دندانهای ریخته.دودندان ازجلو مثل دندان گراز بیرون آمده وعفونت زیاداز دهن اوبیرون می آید.کلاه بلندبوغی درسرداردوخیلی متغیروکج خلق که هرکس راببیند.اقلاپنج سیلی به اوبزند.اقل اثراین سیلیها این است که ده قطره خون ازدولوله ی بینی بریزد...
سفرنامه ناصر الدین شاه(۴)
خلق صحنه ای سورئالیستی درپایان سفردوم
بوسیله ی ناصرالدین شاه
...ازاول شب دورافق برهم خوردگی پیداکرد.بادمی آمد
وابرهای سیاه پیداشده بودکه بیم طوفان وبه هم خوردگی هوا می بود
هرقدرغلطیدم خوابم نبرد...
سفرنامه نامه ناصرالدین شاه(3)
"...آمدیم پائین توی اتاق نشستیم.امپراطورهم بعدآمدپائین،می نشستیم،برمیخاستیم،حرف میزدیم.صاحب منصب ها همه راه می رفتند،می نشستند،آزادی بود،یکی ایستاده بودکونش رابه امپراطورکرده سیگارمی کشید،یکی نشسته بودوکونش به امپراطورسیگارمی کشید.یکی کونش رابه ماکرده بود.هرکدام یک حالت آزادی داشتند..."
سفرنامه ناصرالدین شاه(۲)
"...دختر چرکس که از اسلامبول خواسته بودیم معین الملک فرستاده
دخترجوان سیزده چهارده ساله است ونه خوشگل ونه بدگل
چونمی بایست به گاربرود این طورنمی شد.گفتیم حاج حیدر زلفهای اوراکوتاه کندشکل مردانه باشد.لباس مردانه هم برای اوحاضرکردندکه بپوشداول قبول نمی کرد.آخرپوشید..."
سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار(1)
ناصرالین شاه سه باربه اروپارفت.هرباربرای چندماه ملک رابه نایب السلطنه میسپرد وهمراه اعظم صاحب منصبان مملکتی ودرباریان بانفوذ،ایران را به قصدسیاخت فرنگ ترک میگفت ودراین سفرها ازروسیه،عثمانی،آلمان،بلژیک،انگلیس،فرانسه،سویس وایتالیاواتریش دیدن کرد.شاه رغبتی تمام به خاطره نویسی داشت.درنتیجه"مشهاهدات این سفرفرخنده اثررابهعادت سایراسفارملوکان"به شکل سه سفرنامه ازخودبه جاگذاشت.
"...یکی ازدخترهای والی منتگروهممقابل ماپهلوی ولیعهد روس نشسته بود.این دوتاخیلی خوشگل بودند...من خیلی دلم میخواست که تمام وقت رابادختروالی حرف بزنم.اماامپراطو.ریس پهلویم بود.بایدبااوحرف میزدمودوکلمه بااوحرف می زدم هشت کلمه بادختروالی.
"دخترخوش راه خوبی بود"
اماسرمیزکه نمی شدبااو
"انگلک کرد"!!!
بااوخیلی
"صحبت های نازک ونزدیک"
به کارکردیم
تذکره الاولیا
تصوف بی گمان یکی ازارکان معنویت ایران وتذکره الاولیایکی ازپرنفوذترین وپراهمیت ترین آثارصوفیان است.همگی آنرااززیباترین متون نثرفارسی دانسته اند.این کتاب درکنارمنطق الطیرپرآوازه ترین اثرعطارنیشابوری است
بهاردربارهی آن میگوید:
"این کتاب نیزیکی ازکتب عمده ومهم وازماخذبزرگ زبان فصیح دری است"
ذبیح الله صفامیگوید
"نثرتذکره الاولیارامیتوان وبه روانی آب ولطافت نسیم صبا تشبیه کرد"
شفیعی کدکنی میگوید"
بی هیچ گمان درطول تاریخ هزارودویست سالهی ادبیات فارسی دری اگربخواهیم سه کتاب ازشاهکارهای نثرفارسی راانتخاب کنیم یکی ازآن سه کتاب اسرارالتوحیداست.آن دوکتاب دیگر به نظرمن تاریخ بیهقی وتذکره الاولیاهستند"
ازابراهیم ادهم نقل است که ازدرویشی پرسید
"زن داری؟گفت نی.گفت فرزندداری؟گفت نی.گفت نیک نیک است.درویش گفت چگونه؟گفت آن درویش که زن کرد،درکشتی نشست وچون فرزندآمدغرق شد"
افسانهی سیزیف
آلبرکامو
کامودرافسانهی سیزیف بابهره گیری ازاساطیریونان وضعیت غیرقابل انکارومحتوم ابنابشررابه تصویرمی کشد:
براساس اساطیریونان "سیزیف"پادشاه"کورینت"به دلیل بی حرمتی به خدای خدایان محکوم میشودتادرجهان سایه ها،سنگ بزرگی رابیهوده به بالای کوهی بغلتاند،آنگاه که به بالای کوه رسید،سنگ ازدستش میلغزدوفرومیغلتد.
به گفتهی کامو سرنوشت بشرچنین است،زندگی رنجباروتراژیک،ازرقابت خشن وازجنگ فرسوده وازکشتارعام گلگون شده است.به گفتهی کاموجنگ پنجاه میلیون انسان رابه هلاکت رساند ومیلونها یهودی رارژیم هیتلرقتل عام کرد.چراآدم بایددلش بخواهد درچنین دنیائی زندگی کند؟چنین مینماید که خودکشی نتیجهی منطقی این حقیقت باشد.
سقوط
آلبرکامو
کامونویسنده وفیلسوف ومعلمی ازمعلمان برجستهی اخلاق بشریت
درکتاب سقوط به جهانشمول ترین وجه هستی آدمی میپردازدوبه انسان همیشه درمعرض سقوط ازارزشهای انسانی واخلاقی هشدارمیدهد.
سقوط یک رشته گفتگوست بین "ژان باتیست کلمانس"ودوستی که تصادفا درآمستردام بااو آشنا میشود.ژان درپاریس ولیل دادگستری موفقی بوده است.ازفضیلتهای خویش مغروروبه دلیل دفاع ازمتهمان فقیرمورداحترام مردم بود.یک روز که ازروی پلی بررودخانهی سن میگذشت زنی رادیده بودکه روی نرده های پل خم شده است.÷س ازآنکه کمی دورشده بود،صدای شلپ آب وسپس فریادی راشنید.زن به داخل رودخانه پرت شده بودیاسقوط کرده بود.آیاژان می بایست برگرددوتلاش کندتازنرانجات دهد؟ولی اوبه ؟آرامی دورمیشود.ازآن پس،خاطی آن فریادذهن اورا به شکل دردناکی تسخیرمی کند.این فکرکه می بایست برگردد وزن را نجات دهدآرامش ذهن اورا به هم میزند.به تدریج خودرا بزدل می انگارد.ازخودمی پرسدکه آیافضیلتهایش وسیله ای برای کسب محبوبیت وموفقیت نبوده است؟او که هیچگونه اعتقادمذهبی ندارد،نمی تواند با اعتراف نزدکشیش به تسلایی دست یابد.به تذریج وباتردیدوسپس بابدبینی،تمام فضیلتها راترفندمی انگارد.نتیجه میگیرد که هرانسان خوب مانند خوداوحسابگروخودمداراست.کم کم به آنجامیرسد که تمدن را همچون شبکه ای ازریاکاری های متقابل،مردودمی شمارد.ولی اگرتمام فضیلتها تظاهروتصنع است،چرابایداین همه لذت رابرای کسب محبوبیت اجتماعی قربانی کرد؟بنابراین به برخیازلذتهای شهوانی رایج درپاریس رومی آورد.به عیاشی وهرزگی میپردازد وازهرمرحله ازعیاشی که تازگیش رابرای او ازدست میدهدبه مراحل بعدیمیرودتاآنجا که موقعیت اجتماعی ومحبوبیت حرفه ای خودراازکف میدهد وازفرانسه به افریقا می گریزد.آنجابه ناحق به عنوان جاسوس دستگیرمیشود.هنگام کمبودشدیدآب،دزدانه سهم آب زندانی دیگررامینوشد.پس ازآزادی،خودرادرآمستردام ودرالکل کم میکند.آموخته است که رفتارانسان رابه شکلی دوگانه ببیند:
به عنوان توبه کاری سرگردان وبه عنوان قاضی ای استهزاکننده.تمام کسانی که به حرفهایش کوش میدهند،سقوط خودراازموقعیت اجتماعی شایسته بازمی گویدوزیرکانه تلاش میکند به دیگران بقبولاند تا خودراهمچون او گناهکارببینند.گهگاه ایمان دورامن کودکی خودراآرزو میکند:
"ما مسیرروشنائی،پناهگاه ومعصومیت مقدس کسانی راکه خودرامی بخشایندازدست داده ایم."
آخرین صفحه های کتاب درانتظارمرگی قریب الوقوع وناگزیرنوشته شده است.
برادرزادهی رامو
نوشته ی :دیدرو
گوته درمورددیدرو میگوید:
"من همیشه شیفتهی سبک نگارش دیدرو بوده ام"
کتاب برادرزادهی راموگفت وشنودپرکنایه ایست میان فیلسوف(خوددیدرو)وعیارهفت خط کولی صفتی به نام ژان فرانسواراموکه برادرزادهی سازندهی آهنگ"هندمجلس ؟آرا"بودودرزندگی به همه کاری دست میزند
لبهی تیغ
نوشتهی:سامرست موام
سامرست موام نویسندهی انگلیسی است
که لبهی تیغ ازجذاب ترین ومعروفترین داستانهای اوست،
ماجراهای این کتاب راچنان باشیرینی بازگومیکندکه مترجمش
مهردادنبیلی آرزوی ترجمه اش راداشته
لبهی تیغ سرگذشت جوانی است که
درجنگ جهانی اول یکی ازدوستانش به خاطراوکشته
میشودواین حادثه اوراتکان میدهد وبه جستجوی جواب مسائل ابدی برمی انگیزد:خداچیست؟غرض ازمرگ وزندگی چیست؟و...
طاعون
آلبرکامو
طاعون یک کتاب انسان دوستانه است که نمیخواهدبی
عدالتی ِجهان رابپذیرد.درسکوت این فضاهای لایتناهی،سکوتی که تنها نالهی قربانیان آنراازهم می شکافد،انسان بایددرکنارانسان قرترگیرد،شایدازسرقهرمانی،شایدازسرتقدس،اما
بویژه باآگاهی ازاحساس های اولیه:
عشق ،دوستی،همدردی.واین همدردی بخصوص
دربرابر خطربسیارساده است.وقتی که بلا دورشد،همه
چیزدوباره درهم میریزد.بیماری همه گیرفرو
می نشیندوقرنطینه برداشته شده است،دروازه های
شهربازمیشود،وآدمها فراموش میکنند.
پس ازین طاعون که جنگ بزرگی بود،چه بسا
قهرمانان بی مانندکه به ضعف های خود
بازمیگردندوبه دنبال طاعون جسم طاعون روح زنده میماند.
"تارو"یکی ازقهرمانان کتاب میگوید:
"...من به ضرس قاطع میدانم،که هرکسی
طاعون رادرخویشتن دارد.اما کسی که
به این امرآگاه است میتواندمواظب خودباشدوبکوشد
که بامردم تاحدامکان کمتربدی کندوحتی کمی نیکی بکند..."
تفسیرهای زندگی:
دورانت ها"ویل وآریل"پس ازبه پایان رساندن کارعظیم "تاریخ تمدن" به این نتیجه میرسندکه بهترین منبع تاریخ نویسی یعنی ادبیات رادرکارهایشان دخالت نداده اندبنابراین باعجله به ادبیات میپردازند وحاصلش میشودکتاب خوب تفسیرهای زندگی که درایران باهمین نام بوسیله ابراهیم مشعری ترجمه وتوسط انتشارات نیلوفرمنتشرمیشودکتابیست که خودبه عنوان یک کتابخانه میتواند مورداستفاده قرارگیرد اگرچه به نظرمیرسداین کتاب کاملش ترجمه نشده ولی درآن،شما،با بسیارانی ازاصحاب قلم واندیشه که جایزهی نوبل هم دریافت کرده اندآشنامیشوید
دراین کتاب میخوانیددرمورد:
ویلیام فاکنر
ارنست همینگوی
جان استین بک
آیتون سینکلر
یوجین اونیل
رابینسون جفرز
ازراپوند
جیمزجویس
تی اس الیوت
سامرست موام
مارسل پروست
آندره ژید
وینگنشتاین
کیرکگور
هوسرل
هایدگر
ژان پل سارتر
سیمون دوبوار
آلبرکامو
توماس مان
فرانتس کافکا
نیکوس کازانزاکیس
میخائیل شولوخوف
بوریس باسترناک
الکساندسولژنیتسین
یوگنی یفتوشنکو
متاسفانه من دراین کتاب عالی درمورد بعضی ازین اشخاص
نوشته ای ندیدم
مُدرنها
رامین جهانبگلو
نمیشوددست به قلم بردولی ازآنچه درجامعه میگذردبیخبربود.نمیشودبه نوشتن روی آوردولی ازدنیای شعروهنروفلسفه دوربود.
کتاب کم حجم ِ( مدرنها)ی رامین جهانبگلوفیلسوف واندیشمندبزرگ زمان ماکتاب پرمحتوائی است که به زمینه های فلسفه،تاریخ،ادبیات وسینما میپردازدودرین میدان آراواندیشه های متفکران وهنرمندانی چون مالرو،آیزایابرلین،هایدگر،پوپر،لویناس،فلینی،آدرنو،هامان،گاندی،تاگور،
درایر،ریکورومارگریت دوراس رامطرح میکند
تاگور
...جواهرلعل نهرودرنامه ای پس ازمرگ تاگورمینویسد:
"من به نوبهی خودمردان بزرگی رادرنقاط گوناگون جهان ملاقات کرده ام.ولی شک وتردیدی ندارم که درمیان آنان دومردبزرگی که افتخار آشنائیشان راداشتم گاندی وتاگوربودند.فکرمیکنم که این دو،شخصیتهای بی همتای جهان دربیست وپنج سال اخیرباشند.
اطمینان دارم که این موضوع باگذشت زمان تصدیق خواهدشدوزمانی که تمامی ژنرالها ومارشالها ودیکتاتورهاوسیاستمداران پرسروصدا سالیان درازی است که به فراموشی سپرده شده اندما
به حقیقت این امرخواهیم رسید
اعلامیهی جهانی حقوق بشر
همچنانکه حکومتها بادرست کردن یک قانون اساسی به رتق وفتق امورمیپ ردازندمردم سراسرجهان هم نیازبه یک قانون اساسی مردمی دارند که جلو خطاهای حاص ازعملکرددولتها وحکومتها را بگیرند
متن اعلامیهی جهانی حقوق ِ بشر
اعلامیهی جهانی حقوق بشر
تصویب شده در سازمان ملل متحد، 10 دسامبر 1948
ترجمهی محمدجعفر پوینده
دیباچه
ازآنجا که شناسایی حیثیت وکرامت ذاتی تمام اعضای خانوادهی بشری و حقوق برابروسلبناپذیرآنان اساس آزادی،عدالت وصلح درجهان است؛از آنجاکه نادیده گرفتن وتحقیرحقوق بشربه اقدامات وحشیانهای انجامیده که وجدان بشررابرآشفتهاندوپیدایش جهانی که درآن افراد بشردربیان وعقیده آزاد،وازترس وفقرفارغ باشند،عالیترین آرزوی بشراعلام شده است؛از آنجاکه ضروری است که ازحقوق بشرباحاکمیت قانون حمایت شودتا انسان به عنوان آخرین چاره به طغیان برضد بیدادوستم مجبورنگردد؛از آنجاکه گسترش روابط دوستانه میان ملتها باید تشویق شود،از آنجاکه مردمان ملل متحد، یمان خودرابه حقوق اساسی بشروحیثیت وکرامت و ارزش فردانسان وبرابری حقوق مردان وزنان، دوباره درمنشورملل متحد اعلام وعزم خود راجزم کردهاندکه به پیشرفت اجتماعی یاری رسانند و بهترین اوضاع زندگی رادر پرتوآزادی فزاینده به وجود آورند؛ازآنجا که دولتهای عضومتعهد شدهاندکه رعایت جهانی ومؤثر حقوق بشرو آزادیهای اساسی رابا همکاری سازمان ملل متحدتضمین کنند؛ازآنجاکه برداشت مشترک درمورداین حقوق وآزادیها برای اجرای کامل این تعهد کمال اهمیت رادارد،مجمع عمومی این اعلامیهی جهانی حقوق بشررا آرمان مشترک تمام مردمان وملتهااعلام میکند تا همهی افرادوتمام نهادهای جامعه این اعلامیه راهمواره درنظرداشته باشندوبکوشند که به یاری آموزش و پرورش،رعایت این حقوق وآزادیها راگسترش دهندوبا تدابیرفزایندهی ملی و بینالمللی، شناسایی واجرای جهانی ومؤثرآنهارا، چه درمیان خودمردمان کشورهای عضووچه درمیان مردم سرزمینهایی که درقلمروآنهاهستند،تأمین کنند.
مادهی 1
تمام افراد بشرآزاد زاده میشوند وازلحاظ حیثیت وکرامت وحقوق با هم برابرند.همگی دارای عقل و وجدان هستند وبایدبایکدیگر باروحیهای برادرانه رفتارکنند.
مادهی 2
هر کس میتواند بیهیچگونه تمایزی، به ویژه ازحیث نژاد،رنگ، جنس، زبان، دین،عقیدهی سیاسی یاهرعقیدهی دیگر،وهمچنین منشأملی یا اجتماعی،ثروت،ولادت یا هروضعیت دیگر،از تمام حقوق وهمهی آزادیهای ذکر شده دراین اعلامیه بهرهمندگردد.بهعلاوه نبایدهیچ تبعیضی به عمل آیدکه مبتنی بروضع سیاسی،قضایی یابینالمللی کشوریا سرزمینی باشدکه شخص به آن تعلق دارد،خواه این کشوریاسرزمین مستقل،تحت قیمومیت یاغیرخودمختارباشد،یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد.
مادهی 3
هرفردی حق زندگی،آزادی وامنیت شخصی دارد.
مادهی 4
هیچکس رانبایددربردگی یا بندگی نگاه داشت:بردگی و دادوستد بردگان به هرشکلی که باشد،ممنوع است.
مادهی 5
هیچکس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه، ضدانسانی یا تحقیرآمیز قرار گیرد.
مادهی 6
هر کس حق دارد که شخصیت حقوقیاش در همهجا به رسمیت شناخته شود.
مادهی 7
همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بیهیچ تبعیضی از حمایت یکسان قانون برخوردار شوند. همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیهی حاضر باشد، و بر ضد هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید، از حمایت یکسان قانون بهرهمند گردند.
مادهی 8
در برابر اعمالی که به حقوق اساسی فرد تجاوز کنند ـ حقوقی که قانون اساسی یا قوانین دیگر برای او به رسمیت شناخته است ـ هر شخصی حق مراجعهی مؤثر به دادگاههای ملی صالح را دارد.
مادهی 9
هیچکس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد.
مادهی 10
هر شخص با مساوات کامل حق دارد که دعوایش در دادگاهی مستقل و بیطرف، منصفانه و علنی رسیدگی شود و چنین دادگاهی دربارهی حقوق و الزامات وی، یا هر اتهام جزایی که به او زده شده باشد، تصمیم بگیرد.
مادهی 11
1_ هر شخص که به بزهکاری متهم شده باشد، بیگناه محسوب میشود تا هنگامی که در جریان محاکمهای علنی که در آن تمام تضمینهای لازم برای دفاع او تأمین شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.
2_ هیچکس برای انجام دادن یا انجام ندادن عملی که در موقع ارتکاب آن، به موجب حقوق ملی یا بینالمللی جرم شناخته نمی شده است، محکوم نخواهد شد. همچنین هیچ مجازاتی شدیدتر از مجازاتی که در موقع ارتکاب جرم به آن تعلق میگرفت، دربارهی کسی اعمال نخواهد شد.
مادهی 12
نباید در زندگی خصوصی، امور خانوادگی، اقامتگاه یا مکاتبات هیچکس مداخلههای خودسرانه صورت گیرد یا به شرافت و آبرو و شهرت کسی حمله شود. در برابر چنین مداخلهها و حملههایی، برخورداری از حمایت قانون حق هر شخصی است.
مادهی 13
1_ هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامتگاه خود را برگزیند.
2_هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش بازگردد.
مادهی 14
1_ در برابر شکنجه، تعقیب و آزار، هر شخصی حق درخواست پناهندگی و برخورداری از پناهندگی را در کشورهای دیگر دارد.
2_در موردی که تعقیب واقعاً در اثر جرم عمومی و غیرسیاسی یا در اثر اعمالی مخالف با هدفها و اصول ملل متحد باشد، نمیتوان به این حق استناد کرد.
مادهی 15
1_هر فردی حق دارد که تابعیتی داشته باشد.
2_ هیچکس را نباید خودسرانه از تابعیت خویش، یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.
مادهی 16
1_ هر مرد و زن بالغی حق دارند بیهیچ محدودیتی از حیث نژاد، ملیت، یا دین با همدیگر زناشویی کنند و تشکیل خانواده بدهند. در تمام مدت زناشویی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در امور مربوط به ازدواج، حقوق برابر دارند.
2_ازدواج حتماً باید با رضایت کامل و آزادانهی زن و مرد صورت گیرد.
3_ خانواده رکن طبیعی و اساسی جامعه است و باید از حمایت جامعه و دولت بهرهمند شود.
مادهی 17
1_ هر شخص به تنهایی یا به صورت جمعی حق مالکیت دارد.
2_ هیچکس را نباید خودسرانه از حق مالکیت محروم کرد.
مادهی 18
هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهرهمند شود: این حق مستلزم آزادی تغییر دین یا اعتقاد و همچنین آزادی اظهار دین یا اعتقاد، در قالب آموزش دینی، عبادتها و اجرای آیینها و مراسم دینی به تنهایی یا به صورت جمعی، به طور خصوصی یا عمومی است.
مادهی 19
هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.
مادهی 20
1_هر شخصی حق دارد از آزادی تشکیل اجتماعات، مجامع و انجمنهای مسالمتآمیز بهرهمند گردد.
2_ هیچکس را نباید به شرکت در هیچ اجتماعی مجبور کرد.
مادهی 21
1_هر شخصی حق دارد که در ادارهی امور عمومی کشور خود، مستقیماً یا به وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند، شرکت جوید.
2_ هر شخصی حق دارد با شرایط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست یابد.
3_ ارادهی مردم، اساس قدرت حکومت است: این اراده باید در انتخاباتی سالم ابراز شود که بهطور ادواری صورت میپذیرد. انتخابات باید عمومی، با رعایت مساوات و با رأی مخفی یا به طریقهای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمین کند.
مادهی 22
هر شخص به عنوان عضو جامعهی حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به یاری مساعی ملی و همکاری بینالمللی، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ضروری برای حفظ حیثیت و کرامت و رشد آزادانه ی شخصیت خود را، با توجه به تشکیلات و منابع هر کشور، به دست آورد.
مادهی 23
1_ هر شخص حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه برگزیند، شرایط منصفانه و رضایتبخشی برای کار خواستار باشد و در برابر بیکاری حمایت شود.
2_ همه حق دارند که بیهیچ تبعیضی، در مقابل کار مساوی، مزد مساوی بگیرند.
3_ هر کسی که کار میکند حق دارد مزد منصفانه و رضایتبخشی دریافت دارد که زندگی او و خانوادهاش را موافق حیثیت و کرامت انسانی تأمین کند و در صورت لزوم با دیگر وسایل حمایت اجتماعی کامل شود.
4_ هر شخصی حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و یا به اتحادیههای موجود بپیوندد.
مادهی 24
هر شخص حق استراحت، فراغت و تفریح دارد و به ویژه باید از محدودیت معقول ساعات کار و مرخصیها و تعطیلات ادواری با دریافت حقوق بهرهمند شود.
مادهی 25
1_هر شخص حق دارد که از سطح زندگی مناسب برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانوادهاش، به ویژه از حیث خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری برخوردار شود؛ همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری، بیماری، نقص عضو، بیوهگی، پیری یا در تمام موارد دیگری که به عللی مستقل از ارادهی خویش وسایل امرار معاشاش را از دست داده باشد، از تأمین اجتماعی بهرهمند گردد.
2_ مادران و کودکان حق دارند که از کمک و مراقبت ویژه برخوردار شوند. همهی کودکان، اعم از آن که در پی ازدواج یا بیازدواج زاده شده باشند، حق دارند که از حمایت اجتماعی یکسان بهرهمند گردند.
مادهی 26
1_هر شخص حق دارد که از آموزش و پرورش بهرهمند شود. آموزش و پرورش، و دستکم آموزش ابتدایی و پایه باید رایگان باشد. آموزش ابتدایی اجباری است. آموزش فنی و حرفهای باید همگانی شود و دستیابی به آموزش عالی باید با تساوی کامل برای همه امکانپذیر باشد تا هر کس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهرهمند گردد.
2_ هدف آموزش و پرورش باید شکوفایی همهجانبهی شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادیهای اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسن تفاهم، دگرپذیری و دوستی میان تمام ملتها و تمام گروههای نژادی یا دینی و نیز به گسترش فعالیتهای ملل متحد در راه حفظ صلح یاری رساند.
3_ پدر و مادر در انتخاب نوع آمزش و پرورش برای فرزندان خود، بر دیگران حق تقدم دارند.
مادهی 27
1_هر شخص حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع سهیم و شریک گردد و از هنرها و به ویژه از پیشرفت علمی و فواید آن بهرهمند شود.
2_ هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثار علمی، ادبی یا هنری خود برخوردار گردد.
مادهی 28
هر شخص حق دارد خواستار برقراری نظمی در عرصهی اجتماعی و بینالمللی باشد که حقوق و آزادیهای ذکر شده در این اعلامیه را به تمامی تأمین و عملی سازد.
مادهی 29
1_ هر فرد فقط در برابر آنجامعهای وظایفی بر عهده دارد که رشد آزادانه و همهجانبهی او را ممکن میسازد.
2_ هر کس در اعمال حقوق و بهرهگیری از آزادیهای خود فقط تابع محدودیتهایی قانونی است که صرفاً برای شناسایی و مراعات حقوق و آزادیهای دیگران و برای رعایت مقتضیات عادلانهی اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی در جامعهای دموکراتیک وضع شدهاند.
3_ این حقوق و آزادیها در هیچ موردی نباید برخلاف هدفها و اصول ملل متحد اعمال شوند.
مادهی 30
هیچ یک از مقررات اعلامیهی حاضر نباید چنان تفسیر شود که برای هیچ دولت، جمعیت یا فردی متضمن حقی باشد که به موجب آن برای از بین بردن حقوق و آزادیهای مندرج در این اعلامیه فعالیتی انجام دهد یا به عملی دست بزند.
در ترجمهی این اعلامیه از سه منبع زیر بهره گرفته شده است:
1_ داریوش آشوری، دانشنامهی سیاسی، انتشارات سهروردی و مروارید، تهران، 1366، صص 133 ـ 138
2_هوشنگ ناصرزاده (گردآورنده)، اعلامیههای حقوق بشر، انتشارات جهاد دانشگاهی، تهران، 1372، صص 12 ـ 17
3_«اعلامیهی جهانی حقوق بشر»، ترجمهی علی میرزایی با همکاری رضا رضایی، نگاه نو، شمارهی 37، تابستان 1377، صص 190 ـ 196
تذکره اولیا
شیخ فریدالدین عطارنیشابوری
ازکتب عمده ومهم وازمآخذبزرگ زبان فصیح دری است
مناظرهی آب وروغن
نقلست که دانشمندی درمجلس شیخ ابواسحاق کازرونی حاضربود.چون شیخ ازمجلس پرداخت دانشمندبیامد ودردست وپای شیخ افتاد.
گفت:"چه بودت؟"
گفت:"بوقتی که مجلس میگفتی،درخاطرم آمدکه علم من ازاوزیادتست ومن قوت به جهدمیابم وبه زحمت لقمه بدست می آورم واین شیخ بااینهمه جاه وقبول مال بسیاربردست اوگذرمی کند.آیادراین چه حکمت است؟"چون این درخاطرمن بگذشت درحال توچشم درقندیل افکندی وگفتی که آب وروغن دراین قندیل بایکدیگرمفاخره کردند.آب گفت:"من ازتو عزیزترم وفاضل تروحیات توهمه به من است چراتوبرسرمن نشینی؟"
روغن گفت:"برای اینکه من رنج هابسیاردیدم ازکِشتن ودرودن وکوفتن وفشردن که توندیده ای وبااینهمه ازنفس خودمیسوزم ومردمان راروشنائی میدهم وتوبرمرادخودروی واگرچیزی برتواندازند فریادوآشوب کنی.بدین سبب بالای تو ایستاده ام
زنان ازدیدگاه مردان
این کتاب بوسیلهی محمدجعفرپوینده شهیدراه قلم ترجمه شده
این کتاب راخانم بنوات گری یکی ازشناخته ترین وازجمله پیشتازان نهضت زنان به رشتهی تحریردرآورده وقضاوتهای ظالمانه ای راکه اندیشمندان نویسندگان شعراوسیاستمداران وشعراو...ازعهدباستان تاقرن بیست نسبت به زنان رواداشته انددراین کتاب ثبت کرده.علیرغم اظهارات ظالمانه وزن شتیزانه،کتاب طوری تدوین یافته که سرآخراحترام خواننده را نسبت به زنان نه تنها کاهش نمیدهد بلکه به آن می آفزاید
"نژادزنان فطرتا خیانتکاراست.بهترین اندرزبرای مردعاقل این است که حرف زن راباورنکندحتی اگرحقیقت رابگوید"
(اوریپید)
"زن واقعیت اختگی* خودرا میپذیردوبدین ترتیب برتری مردوکهتری" خودرانیزقبول میکند
(فروید)
*=بدون تردیدمنظورفرویدازاختگی زن اینست که دردختریاپسربودن بچه ازنظرکروموزومی اثری ندارد
تاریخ بیهقی
چگونگی بردارکردن حسنک وزیر
ابوالفضل محمدبن حسین کاتب بیهقی نوزده سال منشی دیوان رسائل غزنویان بودوتاریخ عمومی جامعی دربازهی دنیای معلوم عصرخودنوشته بودکه به گفتهی بعضی سی مجلد بوده است واکنون فقط آنچه راجع به عهد سلطان مسعودغزنوی می باشد دردست است که به تاریخ مسعودی ویاتاریخ بیهقی معروف است.بدون گزافه گوئی میتوان گفت که تاریخ بیهقی ازرهگذرسادگی بیان وصداقت ونثرروان وبیغرضی نسبی مولف درذکروقایع وروشنی زبان یکی ازبهترین نمونه های نثر است زیرااگر بگویم بهترین نمونه وشاهکارنثرفارسیست میترسم به تهورفوق العاده متهمم کنند.
...وحسنک راسوی داربردندوبجایگاه رسانیدند.برمرکبی که هرگز ننشسته بودنشانیدندوجلادش استوارببست ورسنها فرودآوردوآوازدادند که:"سنگ زنید".هیچ کس دست به سنگ نمیکرد وهمه زارمیگریستند،خاصه نشاپوریان.پس مشتی رندرازردادند که سنگ زنند ومردخودمرده بود،که جلادش رسن بگلوافکنده بودوخبه کرده...
منشات قائم مقام فراهانی
میرزاابوالقاسم قائم مقام فراهانی وزیر محمدشاه قاجاراست که به دستور هموبه قتل رسید.وی درنثرنویسی سبکی تازه داردومنشآت اومعروف است.اوباتکیه برذوق وفضل خودمسائل عصرخودرابازبان واصطلاحات رایج دردورهی خوددربافتی ادبی به سبگ گلستان سعدی ارائه کردونثراو بسیارشیرین وآمیخته به شعروضرب المثل های مردمی وعربی های لطیف است.عبارت کوتاه وجاندارداردکه بعضاموزون است ومسجع است،مخصوصا استفاده ازمصطلحات مردمی به نثراووجهه ای پویاوزنده داده است ودریک کلام قائم مقام سعدی عصرخوداست
این کاغذ(نامه)را معلوم نیست به چه کسی نوشته
ناگفته پیداست که نامه عاشقانه است
مهربان من دیشب که به خانه آمدم خانه راصحن گلزار وکلبه راطبله عطاردیدم کسی که مایهی نازومحرم رازبودگفت قاصدوقت ظهرکاغذی سربه مهر آورده که سربست به طاق ایوان است وگلدسته باغ رضوان
باکمال شعف وشوق
مهرازسرنامه برگرفتم
گوئی که سرگلابدان است
ندانستم نامه خط شماست،یا نافه مشک خطا،نگارخانه چین است یانگارخانه عنبرین
دل میبردآن خط نگارین
گوئی خط روی دلستان است
پرسشی ازحالم کرده بودی ازحال مبتلای فراق که جسمش اینجا وجان درعراق است،چه میپرسی تانه تصورکنی که بی توصبورم بخداکه بی آن جان ِعزیزشهرتبریزبرای من تب خیزاست بلکه ازملک آذربایجان آذرها به جان دارم.ازجان وعمر بی آن جان بیزارم
گفت معشوقی به عاشق کی فتی
توبه غربت دیده ای بس شهرها
پس کدامین شهرازآنها خوشتراست
گفت آن شهری که دروی دلبراست
بلی فرقت یاران وتفریق میان جسم وجان بازیچه نیست.درددوری هست تاب صبوری نیست رنج حرمان موجوداست راه درمان مسدود
یارب توبه فضل خویش باری
زین ورطه هولناک برهانم
همین بهترکه چاره این بلااز حضرت جل وعلاخواهم تابه فضل خدائی رسم جدائی ازمیان برافتدوبخت بیداروروزدیدارباردیگرروزی شود
به مناسبت سالروزمرگ اندهبارصادق هدایت پدرادبیات مدرن ایران
امشب صادق هدایت خودرا میکشد
اثراستادبزرگوارم بانومهستی شاهرخی
نهم آوریل ممکن است برای خیلی ها هیچ معنایی نداشته باشد و روز خاصی نباشد ولی صادق هدایت در شب هشتم آوریل در خانه اش واقع در شماره سی و هفت مکرر خیابان شامپیونه در منطقه هیجدهم پاریس با گاز خودکشی کرد. در روز نهم آوریل، او دیگر این دنیا را ترک کرده بود.
امسال پنجاه و شش سال از خودکشی صادق هدایت می گذرد. در ذهن من، او هر روز خود را می کشد. نمی دانم چرا هر بار با یادآوری خودکشی دردناک و شریفش در روزی نزدیک به سیزده به در، دلتنگ و غمزده می شوم. بمیری و پول کفن و دفنت را هم توی پاکتی بگذاری روی میز تا خرجت بر گردن کسی نیفتد. خانه ای که هدایت در آن می زیست الان وجود ندارد. یک بار از روی آدرس تا آنجا رفتم حالا آنجا را خراب کرده اند و به جایش ساختمان دیگری است. امروز خیال ندارم تا گورستان پرلاشز و بالای گورش بروم، بلکه تا آخرین منزلگاه زندگیش میروم.
امروز اینجا عید پاک است . چرا سیزده به در و مرگ، هم در زندگیش و هم در رمانش "بوف کور" نقش اساسی دارند؟ چرا جشن بهار و طبیعت، در ذهن هدایت به مرگ و نیستی منتهی می شود؟ تمام عوامل نشان از این دارد که خودکشی اش با نقشه ای حساب شده و برنامه ریزی شده بوده است. همه ی کارهای ناتمامش را هم یا پاره کرده بود و یا سوزانده بود. آیا او این روز خاص را برای مردن انتخاب کرده بود؟ آیا نویسنده می تواند داستان مرگ خود را طراحی کند؟ آیا نویسنده قدرت این را دارد که نقطه ی پایانی بر اثر خود و زندگی خود بگذارد؟
امروز جشن و عید پاک است و هوا آفتابی و بهاری و عالی است. به عنوان ادای دین، امروز از هدایت میخوانم و به او و زندگیش فکر میکنم. روزی مانند امروز، بهار پشت پنجره ایستاده است ولی تو آنقدر از زندگی و جهان دلزده ای که به خانه می روی و در را بر روی بهار و زندگی می بندی و همه ی درزها و منفذهای در و پنجره را با پنبه پر می کنی و بعد پتویی بر روی زمین پهن می کنی و می روی لوله گاز را باز می کنی و می آیی روی زمین، روی پتو دراز می کشی تا خواب مرگ بیاید.
امشب جایی مهمانم. عصر می روم دیدن دوستی که قرار است روز دهم آوریل عملش کنند و معده و بخشی از روده اش را در بیاورند تا از سرطان زندگی مصمون بماند. شام امشب، شاید آخرین شامی باشد که مزمزه می کند. غذا! طعم زندگی! بدون معده و روده، زندگی چه مزه ای خواهد داشت؟ پیاده می روم، از خانه ام تا آنجا راهی نیست، یک ربع تا بیست دقیقه راه پیمایی و فکر کردن به اینکه هنوز و انگار همیشه در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند این دردهای باورنکردنی را جزو ... هدایت نه ادعای نوبل داشت و نه نوبل برد و نه نوبل مشکلش بود. هدایت نه مصاحبه کرد و نه اهل مصاحبه پردازی بود. تعداد نقدها و مطالبی که در مورد آثار هدایت در دوران زندگیش نوشته شده است بسیار معدود است و اصلاً تعداد مهم نیست. هدایت بزرگ بود و هدایت بزرگ است و نویسنده با بده بستان بزرگ نمی شود. هدایت در زندگیش نوشت و ترجمه کرد و تحقیق کرد و فرهنگ ساخت.
هدایت غنیمتی بود که در دنیای آلوده ی رجاله ها و حاجی آقاها و عوام دوام نیاورد و بالاخره از همان دنیای رجاله ها اول فاصله گرفت بعد گریخت و سرانجام خود را کشت.
عکس بالا به هدایت مربوط نیست بلکه اتاق جیمز جویس است در برج جویس در نزدیکی های دابلین. جویس در بیست و دو سالگی چند روزی در این برج با دوستانش ماند و این اقامت بر او تأثیر بسیار گذاشت، او بعدها "اولیسس" را نوشت. برج را بعدها، پس از مرگ جویس خریدند و بازسازی کردند و تبدیل به موزه ای برای جویس شد. بر اساس اشیاء به جای مانده از جویس و همچنین، باز، بر اساس توصیفات رمان "اولیسس" اتاق را در درون برج بازآفرینی کرده اند. این اتاقی است که جویس پیش از ترک دابلین در آن اقامت داشته است. عکس را پارسال گرفتم.
خانه ی هدایت نه نزدیک مونپارناس بود و نه به سن میشل نزدیک بود. شامپیونه، خیابانی معمولی در منطقه هیجدهم پاریس است. یک خیابان معمولی با مردم معمولی و ساختمانهای معمولی و در یک محله معمولی. یک خیابان افقی در شمال پاریس که از منطقه هفده و هیجدهم می گذرد. تا دیر نشده باید راه بیفتم و بروم دم خانه ی هدایت. باید کاری کنم که امشب خود را نکشد. باید لوله گاز را ببندم و باید خودم را به موقع برسانم. پیش از آنکه در را به روی دنیا ببندد. هوا خیلی بهاری است. آسمان بدجوری آفتابی است و برای مردن هنوز خیلی زود است. باید راه بیفتم
میشل فوکو:
مراقبت وتنبیه
(تولدزندان)
کتاب شگفت انگیزوحیرت برانگیزیست آزآنچه انسانهادرحق هم روامیداشته اندوعجیب است که درگوشه وکناردنیاهنوزهم دولتهای زورگوبرای تحکیم قدرت خودازانجام شکلهای بس حیوانی ترآنهادرخفااباندارند.این کتاب باکوشش نیکوسرخوش وافشین جهاندیده ترجمه وبه دونویسندهی قربانی محمدمختاری ومحمدجعفرپوینده تقدیم شده است.پاره ای ازین کتاب انتخاب ودراختیارشماقرارمیگیرد.به این امیدکه با تحقق اصول اعلامیهی جهانی حقوق بشربا محاکمهی متجاوزین بساط ننگ ورسوائی برچیده شود
"...سرانجام اوراچهارشقه کردند.این کاربسیارطول کشیدچون اسبهائی که برای این منظور استفاده شده بودند،عادت به کشیدن نداشتند.به جای چهاراسب،ازشش اسب استفاده شدوچون بازهم کافی نبود،مجبورشدند برای شقه کردن،رانهای آن سیه روزورگ وپی اش راقطع کنندومفصل هایش راازهم جداکنند...
بازهم کیمیای سعادت ازامام محمدغزالی
سماع درکجاحرام بود؟
...آنکه درسرودوفحش باشد،یاهجاباشد،یاطعن بوددراهل دین،چون شعرروافض که درصحابه گویند،یادرصفت زنی باشدمعروف،که صفت زنان پیش مردان گفتن روانباشد،اینهمه شعرها گفتن وشنیدن وی حرام است.اماشعری که دروصف زلف وخال وجمال بودوحدیث وصال وفراق وآنچه که عادت عشاق است گفتن وشنیدن آن حرام نیست وحرام بدان گردد که کسی دراندیشهی خویش آن برزنی که ویرادوست داردیا برکودکی فرودآرد،آنگاه اندیشهی وی حرام بود،امااگربرزن وکنیزک خویش سماع کند حرام نبود!
بهاران خُجسته باد